<$BlogRSDUrl$>



online-->

همین دورو برها م .یه چند روزی (شاید ده روز) میرم مرخصی اجباری. برگشتم باز مینویسم.
**********
روز زن و روز مادر برای همه خانومهای ایرانی مبارک باشه.



پابرهنه ها...
ما یه دوست رومانیایی اینجا داریم که یه دختر مو بلونده و با یه مرد ژاپنی ازدواج کرده و اومده اینجا .حالا هم معلم زبان تو چند تا مدرسه و موسسه است.من وشوشو هر دو معتقدیم این دوستمون نمونه امروزی شخصیتهای کتاب پابرهنه هاست.منظورم به خوب یا بد بودنش نیست اما عجیب همون حالتها رو تداعی میکنه.
این رو نوشتم که یادی کرده باشم از احمد شاملو که چند روزپیش سالگرد درگذشتش بود .ترجمه کتاب پابرهنه ها یکی از بهترین ترجمه هایی هست که تا به حال دیدم و خوندم. من به صورت تخصصی از ادبیات سر در نیمارم و بلد هم نیستم مقاله گریه دار درسوگ شاملو بنویسم اما باور دارم که او یکی از بهترین های ادبیات فارسی بوده و شعرهاش همیشه برام زیباست و تازگی داره.

یادش گرامی

**********
تنها خاطره...
یادمه هشت -نه ساله یاشاید بزرگتر بودم.یه شب خونه دوست و شریک اون موقعهای بابام دعوت بودیم.ما بچه ها رو تو یه اتاق کرده بودن تا با شلوغ بازی مزاحم بزرگترها نشیم.تو اتاق مهمونخونه غیر از ما چند خانواده دیگه هم که دعوت داشتن نشسته بودن و داشتن با هم حرف میزدن.وقتی از بازی خسته شدم و رفتم پیش بزرگترها دیدم یه آقایی با قیافه خیلی مغرور و موهای پرپشت که از سنش بعید به نظر میرسید و خیلی جلب توجه میکرد اونجا نشسته . یه سکوت افتاده بود بین حرف زدنهای مهمون ها.من هم نامردی نکردم و اون وسط باصدای بلند از یکی پرسیدم این آقا کیه؟
یه نفر بهم جواب داد : برات زوده که ایشون رو بشناسی.ایشون احمد شاملو هستند.
این تنها باری بود که من شاملو رو از نزدیک دیدم.


منبع عکس بی بی سی




کودکانه...
مثل وقتی بچه بودم و اززدن لاکهای رنگ وارنگ به ناخنهای دست و پام آخر لذت رو میبردم، دارم ذوقم میکنم از برچسبهای ناخن که چند روز پیش خریدم .کلا من با بیشتر چیزهایی که توبچه گیم حال میکردم هنوز هم حال میکنم.اصلا هم دلم نمیخواد جلوی خودم رو بگیرم و سعی کنم به خاطر متشخص شدن و خانومانه رفتار کردن، یه سری کارها رو نکنم.چه عیبی داره آدم بخواد خانوم دکتر بشه اما از رنگهای لاک هم خوشش بیاد.چه عیبی داره آدم مادر بشه و از دیدن کارتون لذت ببره.یا رییس یه قسمت مهم تو یه جای مهم بشه اما از تو سر و کله زدن و بازی کردن با بچه های چهار پنج ساله لذت ببره....
بد نیست بذاریم کودک وجودمون هم وسط این همه شلوغی یه وقتایی خودش رو نشون بده.



اقتصاد و نظر سنجی...
حتمن شده که دلتون بخواد تو شرایط دیگه ای باشید.منظورم به علت ناراضی بودن از یه وضعیت نیست که خوب طبیعیه آدم دلش میخواد تو یه شرایط بهتر باشه.منظورم وقتی هست که همه چیز مناسبه اما یه دفعه آدم به خودش میاد میبینه چقدر دلش میخواست با تجربه حالش برمیگشت ویه مسیر دیگه رو میرفت یا اینکه از اول سرنوشتش عوض میشد.
یکی از چیزهایی که من خیلی دلم میخواد در مورد خودم عوض میشد یا از اول یه جوری دیگه ای بود رشته تحصیلیمه.
رشته هایی که دوست دارم بخونم شامل:جغرافیا (یا جغرافیای سیاسی)اقتصاد،مدیریت،طراحی لباس و باستانشناسی و از همه مهمتر همون فیزیک یا مهندسی مکانیکه.
بر حسب زمان یکیش یادم میاد و افسوس میخورم که چرا موقع انتخاب رشته دبیرستان یا دانشگاه انقدر اطلاعات نداشتم که با وجود علاقه ام یک رشته دیگه رو انتخاب کنم.البته در نهایت هم یکی از همین رشته ها رو انتخاب کردم که باز جای شکرش باقیه.حالا با خوندن مقاله بی بی سی یاد این موضوع افتادم.
به کسانی که به اقتصاد علاقه دارند پیشنهاد میکنمکه این مقاله بی بی سی رو بخونید. من همیشه دلم میخواسته از اقتصاد و کلمات و اصطلاحهای قلنبه سلنبه اش بیشتر سر در بیارم:
"سپس نوبت به تحليل اقتصادی آقای لويت درباره سقط جنين و ميزان بيکاری می رسد که آمريکا را بهت زده کرده است. وی ادعا می کند هشدار آخر الزمان گونه بيل کلينتون، رييس جمهور سابق آمريکا، درباره موج جنايت در دهه ۱۹۹۰ به دليل حکم تاريخی سال ۱۹۷۳ ديوان عالی اين کشور که سقط جنين را در ايالات متحده قانونی اعلام کرد، تحقق نيافت.
اين نويسنده استدلال می کند که زنانی که احتمالا بيشتر از بقيه از قانون بهره گرفتند، زنانی فقير و مجرد بودند که فرزندانشان، چنانچه به دنيا می آمدند، چه بسا "زندگی غمبار و احتمالا مجرمانه" می داشتند.
متوجه هستيد اين استدلال به کجا ختم می شود؟ کوتاه سخن اين که کتاب "اقتصاد غريب" با اتکا به آماری که نشان می دهد ۲۰ سال بعد از تصويب آن قانون، ميزان جرم در آمريکا کاهش يافته، ادعا می کند سقط جنين قانونی، بسياری از تبهکاران آينده را کشت. اين ادعايی نامطبوع است و خشم بسياری را در آمريکا برانگيخته است. اما آقای لويت پای حرف خود ايستاده است.
..."
کسی خبر داره این کتاب تو ایران پیدا میشه یا نه؟
**********
مسخره است همه جای دنیا نظر سنجی میکنن تا از روشها و برنامه ها یا هر چیزی فیدبک بگیرن و با نتیجه اون بتونن سیاستهای بهتری رو پیاده بکنن.تو ایران اگر کسی هم این زحمت رو به خودش بده تا در مورد نظر عمومی اطلاعات درستی بدست بیاره محاکمه میشه.بهش هزار تا انگ می بندند.آخر هم یه هشت _نه سالی میره زندان تا هم خودش هم دیگران یاد بگیرن دیگه از این روشهای علمی غربی برای جامعه گل و بلبل اسلامی ما استفاده نکنن.
به قول مظفرالدین شاه :همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید.مارو چه به این قرتی بازیها.



دوران تین ایجری...
یه قرار ه نگفته بین من و شوشو هست که هر وقت من یه حرف خیلی پر مغز و عالمانه میزنم یا یه حرکت خیلی مغرورانه بی خودی انجام بدم ، شوشو برای اینکه جو رو عوض کنه یه حرکت Break (همون رقص معروف پونزده بیست سال) پیش رو میزنه تا یخ من وا بره و بخندم.
دیشب متعاقب یکی از این لحظات یاد دوران تین ایجریم افتادم و از تعریف کردنش کلی هر دو مون خندیدیم.
اون موقعها بهترین حالت آرایش کردنمون این بود که یه رژ صورتی صدفی میزدیم و سایه اکلیلی آبی میزدیم پشت چشمامون.تجسم کنید صورت پر مو با یه خط سبیل بالای لب با این آرایش چی میشه.آرایش مو هم به این صورت بود که بالای سرمون رو با بیگودی ریز میبستیم و کنارهای گوشها رو با سنجاق جمع میکردیم تا هر چه بیشتر فکلمون هوا بره.معمولن یکم پشت مو هم داشتیم.اونهایی که دیگه احساس خوشتیپی کشته بودتشون یه هدبند هم میزدن به پیشونی. مدل موی پسرهای همسنی هم تقریبن همین شکلی بود .
شلوارها همه پاچه تفنگی و بلوز های گشادبا آستین ترجیحن کیمونو.
استفاده از رنگهای فسفری برای بند کفش یا مچ بند که نهایت دقت و زیبایی در مد بود.
مهمونی ها هم شامل دوستهای دختر و برادر های دوستامون بود که خدارو شکر تو همه مهمونی ها همون افراد تکرار میشدن.
اونهایی که کارشون درست تر بود تو مهمونیها Breakمیرقصیدن.
بقیه هم ایرانی می رقصیدن که بیشتر حالت بال بال زدن داشت تا رقصیدن.
خدا میدونه من چقدر بابا و مامانم رو حرص دادم سر تیپ زدنهای مسخره.بیچاره ها هر چی میگفتن به خدا این مدلها اصلن قشنگ نیست مگه به خرجم میرفت.
ولی تمام اینها عالمی داشت برای خودش .تمام زندگیمون خلاصه میشد به همین خل بازیها.
از اون موقع ها کلی هم عکس و خاطره دارم که منو در اوج خوشتیپی نشون میده.فقط خوبیش اینه که تا حالا شوشو این عکسها رو ندیده.باوجود اینکه مامان من آبرو برام نذاشته و تمام عکسهای دوران سبیل و رژصورتی رو به شوشو نشون داده اما اونهایی که من توش خودکشی کردم و واکمن به گوش دارم میرقصم رو بهش نشون نداده.فکر کنم ترسیده شوشو دوتا پا قرض کنه و بزنه به چاک .
حالا من اینجا آبروی خودمو بردم اما خداییش خودتون از این عکسها و خاطره ها ندارید؟
من مطمینم همین خانومای متشخص وبلاگستان که هم سن و سال من هستن کلی از این دوران رژ صدفی ،فکل پیچ پیچی دارن.و مطمینم همه آقایون متشخص هم از اون دوران شلوار بگی،فکل قلنبه ای دارن!!!!
**********
ببخشید هی فونت اینجا عوض میشه .نمیتونم تصمیم بگیرم کدوم بهتره.



پ.ن.توضیح
یه توضیح بدم در مورد نوشته امروزم.الان که برگشتم و پست امروزم رو خوندم احساس کردم ممکنه این برداشت بشه که من میگم کاری که این دو تا جوون کردن حماقت و غلط بوده.من اصلن این منظور رو نداشتم منتهی از شدت ناراحتی گفتم اگه اینها کار جرمی هم انجام دادن نباید اینطور وحشیانه باهاشون برخورد بشه.
همه میدونیم همجنسبازی در ایران جرم به حساب میاد.من به شخصه باور دارم یه همجنسگرا هیچ فرقی با بقیه آدمها نداره .من معتقدم هر کسی حق داره نسبت به بآاوردن نیازها وغرایضش بر حسب طبیعت وجودی خودش رفتار کنه.مثل این میمونه که من بگم چون چینی ها گوشت سگ میخورن آدم نیستن.موافق این کار نیستم و برای ردش دلایل خودم رو دارم، اما این چیزی از انسان بودنشون کم نمیکنه.
تازه وقتی مسیله به درخواستهای طبیعی و وضعیت بدنی و جسمی شخص برگرده که دیگه جایی برای رد کردن قضیه هم نمیمونه.
حرف من این بود که اگر جرمی هم انجام شده این راه برخورد باهاش نیست.
**********
خشونت قانونی...
تا چه حد خشونت تا چه حد حیوانی رفتار کردن!!!.
گیرم این دو تا بچه بدبخت کار خلاف شرع و عرف کردن.آخه بی انصافها شما ها چه فکری برای جوونهای بدبخت کردید .چه آموزش درستی دادید.چه برنامه ریزی برای جوونها کردید.اصلن کی جوونها رو تحویل گرفتید و آدم حساب کردید که حالاتوقع رفتار درست ازشون دارید و به خودتون اجازه میدید این دو تا جون رو بگیرید که از سر نفهمی یه غلطی کردن و دارشون بزنید.اینجوری جرم و خلاف کمتر میشه؟بابا سگ این دو تا شرف داره به اون کسایی که خون مردمو تو شیشه کردن و همه جوره دارن مردم رو میچاپن ونمیذارن مردم یه نفسی بکشن .راست میگید برید جلوی اونا رو بگیرید .
مثلن فکر میکنید این دوتا تو چه خونواده ای تربیت شدن.من هم نمیدونم اما میتونم حدس بزنم.تصور کردنش انقدرها هم سخت نیست.از بس که دور و بر میشه این آدمها رو دید.پدر یا معتاده یا یه کارگر فقیر که از صبح تا شب دنبال یه لقمه نونه.مادر یا باید کار کنه و جون بکنه تا بتونه خرج عمل شوهر رو در بیاره یا کار کنه تا یه جوری شکم بچه هاشو سیر کنه. برادر ها هم که معلومه یا دنبال کار خلافند یا مشغول جون کندن .خواهر ها شوهر کردن به یه نره غول که زندگیش فرقی با پدر و برادر ها نداره.
این دو تا بخت برگشته که تربیت درستی نداشتن که حالا توقع نتیجه غیر از این داشته باشید.این راهشه که جونشون رو جلوی همه بگیرید تا درس عبرت بشه.
اصلن گیرم اینا تو یه خانواده درست و حسابی هم بزرگ شدن.غیر از اینه که از سر حماقت یه کاری کردن.
چقدر آمار جرم جنایت پایین اومد با این روشهای تنبیهی؟تا کی میخواهید ادامه بدید.
دین و ایمان پیش کشتون یه فکری به حال جامعه ایران که داره از درون منفجر میشه بکنید،بلکه مردم خرابکاری های این چند ساله تون رو ببخشن. خیلی به این مردم بدهکارید به روتون هم نمیارید.
**********
این روزها همش از ایران خبرهای بد میرسه .متاسفم که انقدر تلخ شدم.



از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست...
انگار هیچ وقت نمیشه آدم قاطی یه جماعت ایرانی بشه و بیشتر از خیر،شر نصیبش نشه.هر چقدر هم که بی طرف باشی و سرت تو کار خودت باشه آخر جز توهین و افترا نصیبت نمیشه.
خیلی سخته که بدون به لجن کشیدن دیگران حرفمون رو بزنیم و از نظراتمون دفاع کنیم؟خیلی سخته که به انسانیت همدیگه احترام بذاریم؟خیلی سخته اگه کسی حرفش از ما به نظر درستتر میاد ،لت و پارش نکنیم تا حرف خودمون رو به کرسی بشونیم؟خیلی سخته که یاد بگیریم یه هدف دست جمعی مهمتر از نظرات ماست؟و ...
اینجا اونجاییه که آدم متاسف میشه برای ایرانی بودن خودش.دلتون هر چی میخواد بگید و هر جور که میخواهید فکر کنید، اما من خارجی ها رو به هزار تا هموطن هایی که منطق،عفت کلام ومراعات احترام متقابل رو ندارن، ترجیح میدم.
انسان بودن از ایرانی بودن یا مسلمان بودن برام مهمتره.
اول سعی کنید یاد بگیرید انسان بودن یعنی چه بعد ادعای دفاع از حقوق انسان بکنید.
هر کس این نوشته رو به خودش گرفته درست گرفته.



همگروهی های ژاپنی...
طبق معمول همیشه گروه ما که هر وقت ریپورت یا پرزنتیشن داریم با یه تاخیر که هزارساعت طول میکشه ،امروز هم میره که تا عصر اینجا باشم.صبح با خیال راحت اومدم اینجا که تا کارگاه خلوته و تا عصر که ریپورت دارم بشینم کارهامو انجام بدم اما زهی خیال باطل.از در که وارد شدم دیدم گوش تا گوش آدم نشسته که روزهای معمولی هفته هم اینطوری همه منظم اول صبح اینجا نیستن. یکی از بچه های گروه داره یه ماه دیگه برای تست یه راکت میره فرانسه.من از قبل خبر نداشتم اما امروز قرار بود یه پرزنتیشن نیم ساعته داشته باشه که دو ساعت و نیم طول کشید.حالا همه برنامه شون عقب افتاد یکی از بچه ها هم که آخر هفته ها رو توی شیرینی پزی کار میکنه اومد خواهش کرد ما (من و پسری که با من کار میکنه) وقتمون رو با اون عوض کنیم که به کارش برسه که البته ما چون خیلی جنتلمن و جنتل خانوم بودیم قبول کردیم.
همینطوری که تو اتاق تاریک پرزنتیشن نشسته بودم و داشتم سعی میکردم بفهمم این پسره چی داره میگه (چون ژاپنی من خیلی خوبه تو هر نیم ساعت یه کلمه از حرفهاشو میفهمیدم!!!)،رفتم تو فکر که من چقدر با اعضای این گروه تفاوت دارم.دخترم چون تو رشته ما کمتر دختر دانشجو هست و من هم اولین عضو مونث این گروه هستم.خارجیم که این اولین بار نیست اما خارجی های قبلی همه چینی و کره ای بودن و حالا هم یه ویتنامی که به خاطر نزدیک بودن جغرافیایی خیلی با خود اینها متفاوت نیستن.تنها کسی هستم که همه باهام به زبون دیگه ای غیر از زبون خودشون حرف میزنن و این باعث شده من تو خیلی چیزها نتونم اونجور که دلم میخواد حضور داشته باشم .اما با همه تفاوتی که با همشون دارم اولین مجموعه ای هست که من انقدر احساس راحتی از بودن در بینشون میکنم.من هم با گروه هایی که همه اعضاشون زن بوده کار کردم هم با مجموعه ای مختلط و هم با گروهی که همه مرد بودند.اما انقدرکه اینجا فضای کار فرا جنسیتی وجود داره که هیچ جای دیگه من همچین احساسی نداشتم.فقط این نیست انیجا هر کسی سرش به کار خودشه و با همه کنجکاویی که دارن هیچ وقت فضولی بی ادبانه نمیکنن.این رو هم بگم شده که من تا دیر وقت هم با یکی یا چند تا از بچه ها تو کارگاه بودم یا شده که شرایط بی بند و بار بودن هم باشه مثل مهمونی هایی که از بس همشون مشروب میخورن دیگه هیچی حالیشون نیست،اما تنها گروهی هستن که من یک لحظه احساس مزاحمت از طرف هیچ کس نکردم از بس که با جنبه وبا ظرفیت هستند.
همه اینها هم به خاطر مدیریت درست پرفسور گروهمونه و روحیه کار گروهی که همه ژاپنی ها دارند.
ایکاش ما هم یاد بگیریم وقتی تو یه مجموعه قرار میگیریم به جای سنگ انداختن تو کار بقیه و تحلیل بردن انرژیمون برای کارهای بیخودی و خراب کردن تلاش دیگران، وقت و فکر و انرژیمون رو صرف بازدهی و پیشبرد یه هدف بکنیم که هم نظرخودمون و هم گروهمون رو راضی و تامین کنه.
توضیح عکس :اون گروه که عین شکلات رنگ و وارنگند بچه های ما هستند که قبل از بازی بیس بال دارن به گروه رقیب تعظیم میکنن.




قد ما...
شوشو میگفت دکتر معین جایی نوشته که وقتی میبینم متوسط قد ایرانی ها در حال کوتاه شدن هست افسوس میخورم.امروز سر کلاس یه لحظه مات قد و بالای بچه های ژاپنی شدم که اکثرشون یا هم قد من بودن یا یکم کوتاهتر .شاگردان کلاس پنجم ابتدایی.یادم اومد به زمانی که تو ایران معلم دبیرستان بودم تو یکی از محله های فقیر نشین تهران.اونجا اکثر بچه های کلاس سوم دبیرستان از من کوتاه تر بودن.دلم میسوزه وقتی این همه تفاوت رو میبینم.درک این همه بدبختی برای ما خارج نشین ها( که تو هر شرایطی دوستان نوازشمون میکنن!!!)خیلی عذاب آورتره.آدم تا وقتی توی ایرانه چون خیلی چیزها رو ندیده و فقط در موردش شنیده فقط دچار حسرت میشه .اما وقتی میایی و میبینی که فاصله ما با دنیا چقدر زیاده افسوس و حسرت و بیچارگی میاد سراغت.
دیگه خسته شدم از بس که از مردم و کشورم بی خودی تعریف میکنم برای حفظ ظاهر .شما بگید جای تعریف کردن هم داریم؟




لوس بازیهای وبلاگی...
این خانوم و این آقا یه نقطه مشترک دارن.اگه کاری رو خودشون شروع کنن و اسمشون اول باشه اون کار خداست و حل المسایل همه مشکلات.اما اگه بقیه یه کار منطقی بکنن به هر شکلی که بتونن و با هر توهینی شروع میکنن به خراب کردن بقیه.
یه طور قطع اطمینان به کسی که با هویت واقعیش مینویسه از کسی که خودش رو پشت یه اسم مجازی قایم میکنه خیلی راحتتره.اینو دیگه با یه منطق ضعیف هم میشه قبول کرد.
لطف کنید دست بردارید از این رفتار بچگانه.
**********
عکسهای گنجی انقدر تکان دهنده بود که جا برای حرفی باقی نمیذاره.



Friends
من اگه بگم عاشق شخصیتهایی که این گروه بازی میکنن شدم ،باور میکنین؟حتی نمیتونم بگم بینشون کدوم یکی رو بیشتر دوست دارم.بی خیال سن و سال و موقعیت تحصیلی و کلی چیزهای دیگه.مثل دیوونه ها فیلمهاشو نگاه میکنم.البته چند وقت پیش هم گیر داده بودم به سکس اند د سیتی.که اون هم خدابود.هر چی بیشتر قسمتهای مختلف سریال رو میبینم بیشتر از بازیهاشون خوشم میاد.انقدر روون و خوب بازی میکنن که آدم فکر میکنه اتفاقات که میفته طبیعیه .البته داستانهای لوس هم داره ولی نود درصدش عالیه.از اواخر زمستون شروع کردم به دیدن فیلمهاش و الان تا آخر فصل نه که تو ویدیو کلوپ ها اومده رو دو بار دیدم!!!همین روزهاست که شوشو منو به تخت ببنده و ترکم بده از این اعتیادی که پیدا کردم!!!

درست برعکس فیلمهای اخیر ایرانی که آدم دلش میخواد هر چه زودتر فیلم تموم بشه از بس که بدساخته.این چند وقت مامان هر چی فیلم ایرانی اومده رو برامون میفرسته.بی تعارف تعداد فیلمهای خوب ایرانی به تعداد انگشتهای دست هم نمیرسه.تو این سه-چهار سال تنها فیلمهای خوب ایرانی که دیدم مارمولک،مهمانی مامان،زندان زنان و شهر زیبا بوده.بقیه همش مزخرف.فیلمنامه های چرت،بازی های ضعیف و مسخره ،طراحی لباس و صحنه و موسیقی وخلاصه همه عوامل در حد صفر.سینمای ایران داره روز به روز پس رفت میکنه.گفتم سینمای ایران اینم بگم اینجا همه فکر میکنن فیلمهای ایرانی فقط در مورد بچه ها ساخته میشه از بس که فیلمهای مجیدی رو تلویزیون ژاپن نشون داده.

خلاصه که من اخطارم رو دادم اگه یه وقتی دیدید اینجا یه تیکه هایی از فرندز رو که دوست دارم نوشتم بدونید برای همین بیماری که دچارش شدم.

اگه باز هم خواستید عکسهای این گروه رو ببنید برید یه سر اینجا .


**********

میدونم که الان همه نگران نوشی هستن من هم نگرانم.میدونم گنجی تو زندانه و باز همه نگران سلامتی اون.میدونم همین الان که من دارم اینا رو مینویسم کلی معتاد و کارتون خواب گوشه کنار خیابون به حال مرگ افتادن.میدونم بچه های دوره گرد تو این گرما دارن برای یه لقمه نون التماس میکنن.میدونم بچه های بمی تو چه شرایط فجیعی روز رو شب میکنن.میدونم تو ایران جوونهای هم سن و سال من نگران روزهایی هستن که رییس جمهور جدید با گروه پشت سرش خوابشو براشون دیده.میدونم هر لحظه که من سرم با دیدن فیلم و سریال گرمه چقدر دخترا به زور خانواده هاشون و با ازدواجهای اجباری دارن اسیر یه زندگی نکبت میشن.میدونم...

به خدا همه اینها رو میدونم. فکر نکنید من تو زندگیم سختی نکشیدم.من هم مثل همه به حکم ایرانی بودن ،جهان سومی بودن و زن بودنم انقدر دیدم و کشیدم که حد نداره. اما حق میدم به خودم که یه وقتایی از دلخوشیهام بنویسم.

**********

و باز هم نوشی و همه نوشی های دنیا

حمايت مدني، حقوقي و عاطفي از نوشي و جوجه‌هايش




مسابقه مقاله نویسی...
دو سه روز پیش بود که وبلاگ بر ما چه گذشت رو میخوندم از جریان مسابقه ای که علی تمدن و پیام تک دارن زحمتشو میکشن خبر دار شدم . این چند روز به خطر مشکل نوشی یه جورایی همه توجه ها به این موضوع بوده .علی تمدن حق داره اگر دیده که بیشتر از دوستان نسبت به این قضیه بی توجهی کردن اما همونطور که خودش هم نوشته فکر میکم تنها علت عدم توجه(نه استقبال) به خاطر همزمانی اعلام مسابقه با دو سه تا اتفاق دیگه هست که همه رو درگیر کرده.یه جورایی وقتی نگران پرپر زدن نوشی هستی یا سلامتی اکبرگنجی اعلام مسابقه کردن خیلی نمیچسبه اما این احساس درست نیست چون هر چیزی جای خودش رو داره. در هر حال با یکم تاخیر لینک این مسابقه و روز شمارش رو تو این پست میذارم .
اگر مخالف یا موافق مجازات اعدام هستید و دلایل قوی برای نظرتون دارید و در ضمن قلم خوبی هم برای مقاله نویسی، دست به کار بشید.
میخواستم نظرم رو بنویسم اما شاید وقت کردم و من هم یه چیزکی نوشتم و تو این مسابقه شرکت کردم.پس باشه برای بعد.







حرف مسابقه شد در جریان مسابقه وبلاگی مانی هستید که؟




وکیل برای نوشی...
الان از بیمارستان برگشتم دانشگاه با کلی خستگی .بعدن جریانش رو مینویسم فقط یه بروز رسانی برای گذاشتن این لوگو.با تشکر ازSplinter Cell

نوشي و جوجه هاش

دست و دلم به نوشتن نمیره وقتی یکی از ما داره اینطوری پرپر میزنه.الان که وقتش گذشت اما من در نزدیکی تنها وکیل خوبی که میشناسم خانوم شیرین عبادیه.آشناییمون هم اینه که برادر شوهر خانوم عبادی دوست صمیمی خانوادگی ماست.اگه نوشی کارحقوقیشو رو خواست به جایی برسونه که اقدام جدی تری رو انجام بده، من (در صورت اعلام تمایل نوشی) با این دوستمون صحبت میکنم و ازش میخوام یه وقتی از خانوم عبادی بگیره.

**********

دقت کردید دیگه ا آخر پاراگراف هام نذاشتم ؟ آپچینوس مهربان طی یک اقدام ایمیلانه مشکل رو توضیح داد و الان هم همه چیز مرتب و منظم شد.ممنون از راهنماییت




باز هم نوشی،باز هم گنجی...
من معمولن تو خونه طرف کامپیوتر نمیام اما از وقتی اومدم خونه هی میام چک میکنم ببینم بلاخره خبری از جوجه ها شد .نوشی عزیز، من مادر نشدم اما میتونم بفهمم چی میکشی.خیلی دلم میخواد که منطقی باشم و بگم باید حق روبه پدر بچه ها هم داد اما راستش این یه بار رو بی خیال، میدونم تو به حکم مادر بودنت از همه شایسته تری برای سرپرستی جوجه هات .اینو همه میدونن مطمین باش پدرشون هم میدونه.فقط دعا میکنم زودتر دست از لجبازی برداره و بچه ها رو برگردونه.
این هم نامه به پدر جوجه های نوشی از وبلاگ روزهای نازی
**********
وقتی دوری چی کار میشه کرد جز لینک دادن وخبر کردن



دکور جدید منزل چطوره؟ یکم مرتب تر شد.



سه تا حرف نگفته...
این پست یکم طولانیه اما حرفایی که این چند روزه میخواستم بزنم و نشده:

اول اینکه :
امروز تولد عزیز ترین فرد زندگیمه.کسی که خدای مهر و محبته انقدر که همیشه جواب بدهایی که تو زندگی بهش شده به خاطر دل بزرگی که داره جزبه خوبی نداد.
کسی که برای من مظهر فداکاریه که تو اوج جوونی از همه خواسته هاش گذشته تا دو تا بچه ای که بعد از مرگ زود رس شوهرش زیر پر و بالش بگیره تا برسن به جایی که الان من و برادرم هستیم.
آره ماردم رو میگم که تمام عشق دنیا رو هم جمع کنن به اندازه حسی که من بهش دارم نیست.
مامان عزیزم که همیشه برام بهترین دوست بوده که اجازه داد من و برادرم همیشه همه حرفهامون روفقط با اون بزنیم و اگه خطایی کردیم هیچ وقت به رومون نیورد و ازش گذشت و اگه کار بزرگی کردیم بیشتر از لیاقتمون تشویقمون کرد.
همیشه هر کاری تونست کرد تا ما شاد باشیم و هیچ وقت احساس کمبود پدر نکنیم.همیشه بهمون یاد داد جواب خوبی با قدر دونستنه و جواب بدی هم با محبت.نذاشت هیچ وقت نفرت کسی رو به دل بگیریم .اصلن چیزی که بهمون یاد نداد انتقام و نفرت بود و خودخواهی و تکبر.
اینو خجالت میکشم بگم اما انقدر بزرگ منش بود که اگه با هم حرفمون میشد همیشه اون بود که سعی میکرد باز مهر و صفا جاشو به قهر کردن بده و همیشه اون پیش قدم میشد برای آشتی حتی اگه دلش شکسته بود.
انقدر فکر بازی داشت که ما همیشه احساس میکردیم از همه دوستامون آزاد تر و راحتتر هستیم برای هر انتخابی که بکنیم یا هر راهی که بریم.هیچ وقت ما رو به کاری مجبور نکرد حتی اگه این وسط حرف خیلی ها رو مجبور شد به جون بخره تا ما یاد بگیریم که فقط برای خودمون زندگی کنیم حتی اگه بعدش بفهمیم انتخابمون غلط بوده.
و هزار تا خوبیه دیگه که قابل توصیف نیست.
مامان عزیزو خوشگلم که کلی ازم دوری و دلم برات یه ذره شده یه دنیا دوست دارم و
تولدت مبارک
امیدوارم تا زنده هستم سایه ات بالای سر ما باشه.
**********
دوم اینکه:
نوشی عزیز من دیشب بعد از چند روز که سراغ اینترنت اومدم از اتفاقی که برات افتاده خبر دار شدم.چی میتونم بگم جز اینکه نگرانتم و ناراحتم که غیر از نگرانی نمیتونم کاری بکنم اما خدا میدونه که چقدر دلم میخواست یه گره ای از مشکلاتت باز کنم.دلم گرفته از غمی که تو و جوجه ها دارین از این دوری.نمیدونم شاید اینها همه لجبازی باشه یا قدرت نمایی یه مرد که با همه قدرتی که قانون ایران بهش میده خودش رو در مقابل عشق مادری که تو به جوجها میدی ضعیف میبینه.
دوستان مذکر این وبلاگ به خودتون نگیرید ولی هم جنسهای شما ها دارن این ظلم و هزار تا ظلم دیگه رو به نوشی های ایران میکنن.من فقط میخوام بدونم چرا فکر میکنید اگه لجبازی نکنید و انتقامتون رو از زن های بدبخت ایرانی که به اندازه کافی فرهنگ و قانون ایران شیره جونشون رو میکشه، نگیرید مردیتون ثابت نمیشه؟ باور کنید مردی به این چیزها نیست .هر کی این فکررو تو کله تون انداخته اشتباه کرده شما هم دست بردارید از این ستیز همیشگیتون با زن ایرانی جماعت.
نوشی عزیزم جز دعا بگو چه کاری میشه کرد ؟
**********
سوم اینکه:
واقعیتهایی در موردعملکرد خاتمی و اصلاح طلبها وجود داره و همه میدونیم که چقدر این گروه فرصت سوزی کردند. چقدر برای موندن تو قدرت یه جاهایی از طرافداری از حقوق مردم گذشتد. چقدر خاتمی در مورد قولهایی که داد ضعیف عمل کرد .چند بار قول داد گروهای موازی دولت رو معرفی کنه و نکرد.سر جریان کوی دانشگاه که همین دوروز پیش سالگردش در سکوت گذشت، چقدر ضعیف عمل کرد یا هزار تا اشکال دیگه که همه ازش خبر دارن.ولی با همه اینها من نمیتونم خودم رو راضی کنم و باور کنم اومدن خاتمی همش بازی حکومت بود .البته با توجه به تنیجه این انتخابات آخری معلوم شد جریان دوم خرداد همش هم به خاطر اصلاح طلب شدن مردم نبوده و خیلی از مردم مذهبی ایران که تعدادشون کم هم نیست به خاطر سید بودن خاتمی بهش رای دادن.ولی حتی اگه این هم دلیلیش باشه باز هم نشون میده که اصلاح طلبها زیرکی کرده بودن و از احساسات مذهبی یه گروه و دونستن نیاز به اصلاحات گروه دیگه ای از مردم هم زمان کاندیدایی رو انتخاب کرده بودن که تمایلهای هر دو گروه روشامل بشه و نتیجه هم جریان دوم خرداد شد.ا
اماخاتمی با همه ضعفهایی که داشت انقدر هم خوبی داشت که بعد از هشت سال بتونیم به خودمون بگیم انتخابمون درست بوده.گذشته از کارهایی که دولت اصلاحات برای بهبود وضعیت اقتصادی کرد مثل توسعه سرمایه گذاری خارجی یا خودکفایی گندم یا یکسان سازی نرخ ارز یا... که در طول زمان اثرش معلوم میشه،میشه گفت اصلاحات تو همه ضمینه ها کارهایی کرد که جای قدر دانی داره. ازکارهای بزرگ خاتمی و دولتش میشه اینها رو گفت: افشا کردن در مورد قتلهای زنجیره ای ،باز شدن فضای اطلاع رسانی ، کمتر شدن دخالت حکومت تو زندگی خصوصی مردم ، بهترشدن نسبی وضعیت فرهنگی (که این یکی تو جامعه استبداد زده و مردسالار چند قومی ایران واقعن معجزه است)،راه یافتن حرف و نیاز مردم به لایه های حکومت و خیلی کارهای دیگه که مطمینم به مرور زمان اثراتش معلوم میشه.
تا چند وقت دیگه دوره ریاست جمهوری خاتمی با همه خوب و بد هاش تموم میشه و ما میمونیم با یه قضاوت منصفانه.
میدونید بی تعارف ما ایرانی ها اکثرمون آدمهای قدر شناسی نیستیم و اگر کسی هزارتا خوبی هم در حقمون بکنه و یه بدی، همه خوبی هاش رو فراموش میکنیم و فقط از بدیهاش میگیم و هی ازش انتقاد میکنیم.
حالا من همه اینها رو نوشتم که بگم من به عنوان کسی که دوبار به خاتمی رای دادم توقعاتی داشتم که برآورده نشد اما به عوضش انتخاب خاتمی منافعی داشت که خیلی برام با ارزشه.من فهمیدم چه حقی دارم و چه حقی ازم ضایع شده و داره میشه.فهمیدن این موضوع انقدر با ارزش هست که بخوام از همه خوبی های خاتمی تشکر کنم . دلم میخواد یه روز خاتمی همه حرفهایی که به خاطر مصلحتهایی که خودش میدونه رو نزد ، برامون به شکل نوشتن خاطراتش بگه.این آخرین توقع منه از مرد بزرگی که باعث شد چهره ایرانی ما باز تو همه دنیا مقبولیت پیدا کنه.
این لوگوی کناری رو هم به همین منظور از وبلاگ دفترچه بی مخاطب برداشتم که تا پایان کار خاتمی همین جا میمونه.
**********
تو اخبار خوندم کوروش کار آزاد شده اما چیزی از فرشید فرجی ننوشته بود.کسی خبری داره؟



من تاتر دلم میخواد...
انقدر دلم میخواد این و این یکی نمایش رو ببینم که حد نداره .از آخرین باری که تو ایران تاتر رفتم یه قرن میگذره.اون اپرایی هم که چند ماه پیش اینجا رفتم با همه قشنگیش یه دنیا با تاتر های کسانی مثل بیضایی ،رحمانیان ؛ میرباقری و ...فرق داشت.حس دیگه ؛ فیلم و موسیقی و تاتر تو حال و هوای خاص خودش به آدم میچسبه.درسته که الان یکم از فرهنگ ژاپنی رو درک میکنم ولی این درک کردن کجا و اون حس فرهنگی ایرانی که باهاش بزرگ شدم کجا.برای من قصه خاله سوسکه شهر قصه که دنبال یه شوهر میگرده تا موقع زدنش زیاد اذیتش نکنه از هزار تا قصه قشنگ دختر کشاور فقیری که میمیره چون ضعیف بوده قابل درک تره. شما هایی که میرید این تاتر ها رو میبینید جای من رو هم خالی کنید.
**********
خانواده دوتا مستند ساز ایرانی یه وبلاگ ساختن و توش از اخباری که میگیرن مینویسن.اگه دوست دارید یه کلیک اینجا بکنید.
**********
چهار سال داشتن بچه ها رو میدزدیدن و هیچ کس متوجه نشده بوده؟مسولین حتمن دنبال پیدا کردن قاتلهای پاکدشت بودن که متوجه نشدن!!!



مستند ساز ایرانی...
دو تا پست قبلی یه لینک داده بودم به فرنگوپولیس وخواهش کردم اونایی که میتونن برن به سازمانهایی که سیما نوشته بود ایمیل بزنن.امروز از صلیب سرخ عراق برام این ایمیل اومده.من چون دور از ایران و کلن دور از همه دنیا هستم!!!کاری از دستم بر نمیاد .ایمیلی که به دستم رسیده رو اینجا میذارم اگه کسی هست که میتونه کمکی بکنه لطفن بجنبه. اگه کسی هم میتونه منو راهنمایی کنه که چی کار میتونم بکنم لطفن یه خبری بهم بده.ممنون.ا

Dear Mrs....

referring to your email dated 01.07.05, kindly be informed that theInternational Committee of the Red Cross already updated the case in itsdatabase in order to be able to do a closer follow-up. As the family stilldid not officially opened an allegation of arrest or tracing request, wesuggest that you tell them to do so at the nearest ICRC delegation or RedCross / Red Crescent National Society of the country they live in so thatin case we are able to gather more detailed information on Farshid's whereabouts, we will approach them directly.Thanking you for your cooperation in this matter, we remain at yourdisposal for any further queries.
Yours sincerely,
Mulan Giovannini
Tracing delegate
ICRC Iraq




مسافرت کره...

راستش میخواستم پرچونگی کنم وکلی در مورد مسافرت کره بنویسم امابا در نظر گرفتن اینکه لازم نیست وقت بازدیدکننده های محترم و خودمو به هدر بدم !!! دیدم بهتره و البته کافیه که فقط عکسها رو بذارم . یه نگاه به دوتا عکس پایین نشون میده من کِی و برای چی رفته بودم کره.



فقط اینو بگم که جِجو یه جزیره کوچیکه ( شاید به اندازه استان تهران ) که در جنوب کره وسط آبهای دریای ژاپن قرار داره.ما (من و استادم ) فرصت زیادی نداشتیم برای دیدن همه جاهاش چون بیشتر وقتمون رو تو کنفرانس بودیم.یکی از استادهای همکار گروه ما هم ازدانشگاه سن دیگو آمریکا (خواهر خونده دانشگاهمون) اومده بود (چون به پیشنهاد استادم اسم اون رو هم جزو مولفهای مقاله نوشته بودم) و یه مقدار از وقتمون رو هم با اون و خانومش ( که کره ای بود) گذروندیم.

روز دوم پرزنتیشن من بود که خوشبختانه با همه استرسی که داشتم و سرفه های وحشتناکی که میکردم به خیر گذشت.

اینجا میتونید عکسهایی که از جاهای مختلف گرفتم رو ببینید یه شرح مختصر هم برای عکسها نوشتم که فکر کنم کافی باشه.

فقط یه توضیح کوتاه ...این عکس مربوط به آتشفشانیه که در واقع این جزیره رو درست کرده که از هواپیما استادم گرفته .این یکیعکس هم تنها آبشار آسیاست که مستقیم به دریا میریزه.و این هم جاده مرموزه که شیبش برعکس اونچیزیه که به نظر میاد... امیدوارم خوشتون بیاد.

پ.ن.ببخشید فارسی من افتضاح شده انقدر پرانتز گذاشتم تودو تا خطی که نوشتم جان من باور کنید یه موقعی انقدر انشا های قشنگی مینوشتم اما الان ادبیاتم بر باد رفته!!!




کنکور ،جنگ و دیگر هیچ...ا
امروز و دیروز کلی از بچه های ایرانی تو کنکور سرنوشتشون رقم میخوره.خدا نصیب هیچ کس نکنه دوران کنکور رو که جوونهای ایرانی میگذرونن.من هم ایران کنکور دادم هم اینجا امتحان فوق لیسانس برای همین میدونم چقدر فرق بین زحمت و استرسی که آدم تو ایران برای وارد شدن به دانشگاه میکشه با وارد دانشگاه شدن تو بقیه کشور های دنیا .کاری که کنکور ایران با روح و اعصاب آدم میکنه هیچ شکنجه گری نمیکنه. تازه من خیلی هم بچه خر خون نبودم اما برام دانشگاه رفتن مهم بود( به خدا نه برای پزش) .خلاصه که امیدوارم همه اونهایی که لیاقت و استعدادشو دارن بتونن از سد کنکور رد بشن.هر چند به چشم دیدم همیشه هم اینطور نبوده.ا
از ته دل براتون دعا میکنم.ا
*********
اگه امروز جمعه است و بیکارید برید یه تک پا سری به سیما خانوم فرنگوپولیس بزنید و با پنج دقیقه وقت به آدرسهایی که گفته ایمیل بزنید.بلکه بشه یه خانواده رو از نگرانی در آورد و فیلمساز ایرانی که توسط سربازان آمریکایی دستگیر شده رو آزاد کرد.ا
**********
این جریان گروگان گیر بودن رییس جمهور آینده مون هم حسابی با مزه شده.این آمریکایی ها اگه میخوان حمله کنن دیگه چرا دنبال بهونه میگردن مگه کسی بهونه حمله به عراقشون رو باور کرد ؟اونها هم که کار خودشون رو میکنن وتنها چیزی که براشون اهمیت نداره مردم هستن که دود این جنگ به چشمشون میره والا آقا صدامه که داره تو زندون خوش میگذرونه .اسالامگرایان افراطی هم که مشغول پخ پخ کردن مردمند.ا