$BlogRSDUrl$>
پابرهنه ها... ما یه دوست رومانیایی اینجا داریم که یه دختر مو بلونده و با یه مرد ژاپنی ازدواج کرده و اومده اینجا .حالا هم معلم زبان تو چند تا مدرسه و موسسه است.من وشوشو هر دو معتقدیم این دوستمون نمونه امروزی شخصیتهای کتاب پابرهنه هاست.منظورم به خوب یا بد بودنش نیست اما عجیب همون حالتها رو تداعی میکنه. این رو نوشتم که یادی کرده باشم از احمد شاملو که چند روزپیش سالگرد درگذشتش بود .ترجمه کتاب پابرهنه ها یکی از بهترین ترجمه هایی هست که تا به حال دیدم و خوندم. من به صورت تخصصی از ادبیات سر در نیمارم و بلد هم نیستم مقاله گریه دار درسوگ شاملو بنویسم اما باور دارم که او یکی از بهترین های ادبیات فارسی بوده و شعرهاش همیشه برام زیباست و تازگی داره. یادش گرامی ********** تنها خاطره... یادمه هشت -نه ساله یاشاید بزرگتر بودم.یه شب خونه دوست و شریک اون موقعهای بابام دعوت بودیم.ما بچه ها رو تو یه اتاق کرده بودن تا با شلوغ بازی مزاحم بزرگترها نشیم.تو اتاق مهمونخونه غیر از ما چند خانواده دیگه هم که دعوت داشتن نشسته بودن و داشتن با هم حرف میزدن.وقتی از بازی خسته شدم و رفتم پیش بزرگترها دیدم یه آقایی با قیافه خیلی مغرور و موهای پرپشت که از سنش بعید به نظر میرسید و خیلی جلب توجه میکرد اونجا نشسته . یه سکوت افتاده بود بین حرف زدنهای مهمون ها.من هم نامردی نکردم و اون وسط باصدای بلند از یکی پرسیدم این آقا کیه؟ یه نفر بهم جواب داد : برات زوده که ایشون رو بشناسی.ایشون احمد شاملو هستند. این تنها باری بود که من شاملو رو از نزدیک دیدم. منبع عکس بی بی سی |