<$BlogRSDUrl$>



online-->

بی عنوان
اینجا یه قصه دیگه از مردم کشوری که همیشه آباد میخواهیمش نوشته شده .قصه بدبختیهای مردمی که انگار تمومی نداره.تا کی باید از این پتیشن ها امضا کنیم تا کی باید شاهد عاطفه ها و لیلا ها یا بیجه ها و خفاشها باشیم .ای خدایی که میدونم اون بالا هستی چرا صدای آدمای این گوشه دنیا رو نمیشنوی ؟نمیدونم شاید خودمون مقصریم



عادت میکنیم
وسطهای تابستون بود که از مامان خواستم برام کتاب عادت میکنیم خانوم پیرزاد رو بفرسته که یه هفته بعدش به دستم رسید .همون شب اول تا صبح بیدار نشستم و همشو خوندم. راستش انقدر فضا سازی تو کتاب دلچسب بود که انگار خودت تو تمام صحنه ها هستی و یا داری فیلمشو میبینی شاید هم چون کتاب مال حال و هوای زمان حاضره همه صحنه ها انقدر آشنا به نظر میان. همه شخصیتها هم خیلی زنده و امروزی هستند و انگاراز همین دور وبری های خودمون انتخاب شدن .داستان هم که بسیار آشناست و میشه گفت شاید نمونه هاشو فراوون دیدیم.بعد از یه دور که با ولع کتاب رو خوندم دوباره با صبر و لذت بیشتر نشستم از اول خوندم .حالا از یکی دو هفته پیش شروع کردم برای بار سوم کتاب رو خوندن .میدونم اگه تو ایران بودم شاید به همون دور اول بسنده میکردم و همین که یه داستان با روایت زیبا و دلنشین خوندم برام کافی بود ولی اینجا بودن و دور بودن از تمام خاطرات و آدما و مکانهایی که تو کتاب اومده انقدر ملموسه که با هر قسمتیش که میخونم میرم تو تهران کنار همون آدما ورستوران ها و بقیه چیزهایی که تو کتاب هست اینه که اگه صد بار دیگه هم کتاب رو بخونم ازش سیر نمیشم.حالا دو تا دیگه از کتابهای خانوم پیرزاد رو مامان برام فرستاده که امیدوارم اونها هم به همین قشنگی باشه
تو ابن کتاب دو تا چیز هست که من از همه بیشتر خوشم میاد یکی شخصیت آیه که به شدت شبیه یه دختر تو همین سن و سال از آشناهای ما تو ایرانه . انقدرکارهاش و حرفهاش به من میچسبه که خدا میدونه عوضش نمیدونم چرا از شخصیت سهراب زرجو اصلا خوشم نیومد نه اینکه این کاراکتر بد توصیف شده باشه اتفاقا همه کاراکتر ها همونی هستند که تو ایران میشه پیداشون کرد اما از مرد با این روحیه خوشم نمیاد. راستش خیلی لوس بود و یکم هم منو یاد آدمهایی میندازه که ظاهرشون از باطنشون بهتره...یه چیزی هم بگم که شاید حمل بر شکمو بودن من بشه اما این که واقعیت نداره(من اصلا هم اهل خوراکی نیستم ها!!!!)اما خداییش این صحنه جگرکی تو میدون تجریش آخرش بود یعنی من بیچاره که الان دو سال هوس جگر کردم با هر بار خوندن این صحنه میمیرم و زنده میشم طوری شده که پریشب خواب میدیم دارم جگر میخورم...خیلی هم اهل جگر خوردن نیستم ها اما خب آدم از هر چی دوره بیشتر هوسشو میکنه دیگه.خلاصه که معلومه این خانوم نویسنده خیلی قلم قشنگی داره و امیدوارم کتابهای بیشتر و بهتری رو هم در آینده از ایشون ببینیم
*******
به به بمباران گوگلی کار خودش رو کرد .واقعا دست همه درد نکنه .اینجا تو ژاپن هم اولین نتیجه به صفحه کذایی خودمون لینک میشه



برنامه های هنری
بعد یه غیبت کبری بالاخره امروزاومدم که یه چیزی بنویسم
اول یا مهمتر از همه جریان خلیج فارس هست که این روزها همه جا دارن ازش حرف میزنن و کار زشتی که نشنال جیوگرافی کرده .به نظرم خیلی وقاهت میخواد عوض کردن یه نام که کلی تعصب و تاریخ یه ملت پشتشه.ولی از روزی که این خبر پخش شده نمیدونم چرا نگرانم که از اونجایی که زور این عربها همیشه به ما چربیده آخرش نتونیم به حقمون برسیم...باز آیه یاس خوندم ببخشید امیدوارم که تلاشی که همه دارن میکنن نتیجه بده و خلیج فارس همیشه فارس بمونه بنابراین زنده باد ایران
*******
ازماجراهای خیلی اکشن که تو این شهر فسقلی که ما توش زندگی میکنیم اتفاق افتاد این بود که من مفتخرشدم درسه تا برنامه فرهنگی هنری شرکت کنم که جای دشمنم رو هم تو دوتاش خالی نکردم ولی تو یکیش جای همه کسایی که تو ایران نمیتونن از این برنامه ها برن رو خالی کردم..جریان از این قرار بود که شنبه هفته پیش من و شوشو خان دعوت شدیم به یه برنامه رقص و آواز سنتی ژاپنی ...چشمتون روز بد نبینه از همون هایی که تو ایران مسخره میکردن یعنی با یه سری سازهایی که فقط یه سیم داشت مینواختن که هر نتش خدابیامرز یه دقیقه طول میکشید و یه سری پیرزن و پیرمرد هم روش از اون آهنگهایی هست که انگار یکی داره با صدای ریز جیغ میکشه میخوندن و از اون بدتر رقصهای سنتی که یه سری با ماسکهای وحشتناک و لباسهای عجیب و غریب دست و پاشون رو تکون میدادند. دریغ از یکم روح بخشی تو این رقص ..خداییش من هر وقت تو ایران تاتر های خانوم صابری رو میرفتم تا چند ساعت بعدش هنوز مبهوت رقصها و نور پردازی و همه چیز نمایش بودم ..خدا میدونه دلم برای یه تاتر رفتن تو ایران یه ذره شده
بعد از این مثلا نمایش رقص رفتم یه اپرا که البته خیلی از اولی بهتر بود اما انقدر طولانی و قصه هم انقدر لوس بود که خدا خدا میکردم زودتر تموم بشه ولی یه چیزی که خیلی بهم چسبید این بود که از بس یواش یواش آهنگها رو میخوندن من تونستم تمام داستان رو بفهمم و کلی کارخونه قند تو دلم آب شد که مثلا من هم ژاپنیم خوب شده...البته بماند سر اون رقصها تمام داستانها رو اشتباه میفهمیدم و کلی به این خانومه که ما رو دعوت کرده بود حرص دادم البته شوشو خان ما که آخر حوصله است!!!دومی رو جیم زد و من تنها با دو تا پیرزن ژاپنی فرستاد رفتم...ولی خوب از اون جایی که ما اصفهانیها یه ضرب المثل داریم که میگه "دنیا دیده بهتر از ندیده"من هم خدا رو شکر میکنم که این دو مدلش رو هم تو زندگی دیدم...عوض این دوتا که حسابی چرت بود دوشنبه رفتم یه
Irish Dance
که مال یه گروه بود از آمریکا که ظاهرا قهرمان دنیا هم هستند و اولین بار بود میومدن اینجا و برنامه داشتن . هر چی از قشنگی و هماهنگی گروه بگم کم گفتم به خصوص که هر کدوم از آهنگها و رقصها هم یه تم متفاوت داشت از عربی و هندی و عرفانی وتکنو و راک اند رول و هر چی که بخواهید و این باعث میشد اصلا کارشون تکراری نشه و خلاصه کلی خوش گذشت

*******
میگم قراره من تا آخر دسامبر یه مقاله آماده کنم اما نصف کاری که باید انجام بدم مونده تازه یه خط هم از مقاله مذکور نوشته نشده من هم به شدت تنبلی میکنم .یه دوایی چیزی سراغ دارید مشکل تنبلی رو برای یه مدت کوتاه هم شده درمان کنه این مرض داره کم کم برام خطر ساز میشه




بعد یه قرن میخوام اینجا یه چیزی بنویسم اما نمیفهمم چه بلایی سر وبلاگم اومده که باز نمیشه اگه کسی میتونه این پست منو ببینه و اصلا وبلاگم رو میتونه باز کنه لطفا یه ایمیل کوچولو بزنه تا من بدونم که از جای دیگه میشه اینجا رو دید. بگردم ببینم اشکال ازچیه...تا بعد



رهبر بی سرزمینان
عرفات درگذشت .دیروز تو تریا دانشگاه بودم که خبرو شنیدم..هممون میمیریم چه نامدار چه بینام اما چی میشه که یه نفر به این شهرت وشخصیت کاریزماتیک میرسه ؟آیا دیگران اون رو به این نام و شهرت و محبوبیت رسوندن یا تلاشهای خودش و کارهایی که تو زندگیش کرده؟این روزها زیاد میخوندم که عرفات بزرگ بود چون مردمش اون رو به قهرمانشون بدل کرده بودن و اینکه مردم فلسطین نابود میشدن اما عرفات با سازشش فقط حساب بانکی خودش رو پر میکرد.آیا این ها واقعیت داره ؟من نمیدونم و اصلا کارم نیست که در موردش نظر بدم اما یه چیز و میدونم اون هم اینه که وقتی مردم یه کشوررو از خونشون بیرون میکنن و اونها آواره میشن و اونوقت یه نفر میاد و همشون رو دوباره باهم متحد و زیر یه پرچم جمع میکنه، بهشون امید میده،کمکشون میکنه که دوباره تو دنیا به عنوان یه ملت شناخته بشن(هر چند بیسرزمین) اونوقته که اون آدم میشه قهرمانشون و این اصلا کار کمی نیست.خیلی باید دردناک باشه وقتی که یه انسان بدون رسیدن به آرمانهاش برای دوباره داشتن یه سرزمین از دنیا میره

photo from BBC




لذت نعمتها
من از یه اخلاق این ژاپنیها خیلی حال میکنم ..این ژاپنیها شکر گذارترین مردم دنیا در قبال نعمت هستند.من همیشه عقیده داشتم و دارم که خدا خوشش میادوقتی که بنده هاش با لذت از نعمتهاش استفاده می کنن. این بزرگترین تشکره؛ اون وقته که حتما ازنعمتهاش به اونا بیشتر و بیشتر میده مثل خود آدما مثلا اگه ما به کسی چیزی بدیم و اون با لذت ازش استفاده کنه بیشتر خوشحال میشیم یا اینکه اگه سر کج کنه و یه جوری رفتار کنه انگار خوشش نیومده یا اصلا به اون احتیاجی نداشته خب خدا هم همینطوره دیگه ..یکی از درسهایی که از این ژاپنیها گرفتم هم لذت بردن از هر چیز کوچیکه...مثلا اینها اگه یه نفر بهشون یه دونه سیب یا یه شکلات بده هزار بار تشکر میکنن یا وقتی یه غذای خوشمزه میخورن انگار دارن بیشترین لذت زندگی رو میبرن .این خیلی قشنگه که آدم یه همچین روحیه ای داشته باشه حالا عوضش ایرانیها چی کار میکنن اگه مثلا براشون یه کادو ببری که خیلی چشم گیر نباشه یا ارزون باشه؟ چقدر ما ایرانیها از زندگی و لذتهایی که مطمینن خدا برامون گذاشته تا ما فقط استفاده کنیم دور شدیم ..حالا چرا اینا رو گفتم برای اینکه همین حالا این سنسی محترم ما برای هممون یکی یک دونه خرمالوی خوشمزه آورد و همه با کلی شوق و ذوق شروع کردن به تعریف کردن کلی هم تشکر از استاد حالاا اگه تو ایران یه نفر به آدم یه خرمالو بده خداییش میگفتیم" مگه من گدا بودم ؟؟؟"در هر حال که من تازه دارم قدر واقعیه لذتهای مادی زندگی رو میفهمم جالبه ما ایرانی ها هم تا دلت بخواد مادی هستیم اما یه جوری رفتار میکنیم انگار از بینیازبدنیا اومدیم . بابا به خدا این خبرا نیست هر چیز لذت بخش مادی که تو این دنیا هست رو باید ازش لذت برد واین لذت رو هم با دیگران تقسیم کرد تا دیگه حسابی کیفمون کامل بشه.این شعار نبود واقعا تصمیم گرفتم تو این یه مورد مثل این چشم بادومیها رفتار کنم



جنگ
بعضی روزها مثل امروز از اون وقتاییه که همه چیز انگار بسیج شده حال آدمو بگیرند....الان انقدر حالم بده که دلم میخواد برم یه جایی و داد بزنم ....اولین خبری که امروز خوندم مربوط بود به فلوجه و اینکه آمریکاییها یه قتل عام اونجا راه انداختن. از تصور جنگ خونم به جوش میاد یاد صحنه های جنگ خودمون میافتم با اون آژیر قرمز و سفید و قیافه مامان و برادرم که از ترس سفید میشد یا وقتی تو مدرسه بودیم وقیافه های ترسیده بچه ها تا موشکها یا بمبها میومدن .بعضی وقتا انقدر نزدیک بود که صداشو وقتی منفجر میشدمیشنیدیم ولی بعد از عادی شدن وضعیت همه خوشحال بودن که خودشون و خانوادشون سالمند و من همیشه فکر میکردم چه فرقی بین من با اونایی که الان بمب رو سرشون اومده هست تازه ما از جنگ دور بودیم والا اون بیچاره هایی که تو جنوب یا غرب بودن وضعشون خیلی بدتر بود...هشت سال جنگ که اون همه خرابی و داغ رو برای هممون آورد و کلی از جوونهامون رو ازمون گرفت ..همیشه فکر میکنم چه قدر دختر هایی دور و برم هستن که ازدواج نکردن چون پسرهایی که میتونستن باهاشون ازدواج کنن همه الان تو قطعه شهدا خوابیدن .... حالا جنگ تو یک قدمیه کشورمونه و با مردمیه که یه روزمثلا دشمنون بودن . کلی زن و مرد و بچه و پیر و بزرگ دارن اونجا با بمبهای آمریکایی میمیرن. مگه برای خدا چه فرقی میکنه که یه بچه تو آمریکا بدنیا بیاد یا ژاپن یا افعانستان یا عراق؟ همه مثل هم هستند پس چرا انقدر زندگیهاشون متفاوته؟ جالبه که وقتی یه گروگان امریکایی یا ژاپنی سر زده میشه با آب و تاب تو همه تلویزیون ها پخش میشه تا بگن این مسلمون ها هستن که این همه خشنند(هر چند که واقعا فجیعه) ولی هیچ وقت صحنه های جنگ که یه بچه که داره تیکه تیکه میشه نشون نمیدن لابد مردم خوب دنیا دل ندارن ببینن....مردم آمریکا هم که خیالشون راحته بوش دوباره انتخاب شده و حالا حتما براشون امنیت میاره هر چند من فرق زیادی بین هیچ کدومشون ندیدم و مطمینم که هر دو فقط به منافع خودشون فکر میکردن...میدونم که یه سری از پست قبلی من فکر میکنن من طرفدار انتخاب شدن بوش بودم در صورتی که من فکر میکردم و میکنم که نظر من اصلا اهمیتی نداره وکلا به من هم مربوط نبوده و این مردم آمریکا هستن که حق دارن در مورد اداره کشورشون تصمیم بگیرن و بر عکس اون چیزی که همه میگن آدمهای لات و بی سر و پا به بوش رای دادن ولی اینطور نیست بلکه خیلی ها هم که با سواد و تحصیل کرده بودن باز هم امنیت خودشون و خانوادشون رو به هرچیز دیگه ای ترجیح دادن ..ای کاش ما هم تو ایران میتونستیم با هر روش فکری چه درست چه غلط اداره کشورمون رو تعیین کنیم و ای کاش هیچ وقت هیچ جنگی نباشه




سرماخوردگی و انتخابات آمریکا
بعد از دو روز که مریض بودم امروز اومدم دانشگاه و باید یه کلی کار برسم که اصلا دل و دماغشو ندارم یعنی وقتی آدم سرما میخوره این بیحوصلگیش از همه چیز بیشتر اذیت میکنه از اون بدتر اینکه من و شوشو با هم سرما خوردیم البته اون دیروز مجبور شد بره سر کارش اما من موندم خونه و خوابیدم همش تو خواب کابوس میدیدم که استادم اومده و داره میگه من باید جواب مونبوشو(ژاپنیها میفهمن من چی میگم)رو بدم و چرا نیومدی دانشگاه ...این وظیفه شناسی من داره پدرمو در میاره به طوری که اگه یه روز نتونم به کارام برسم باید صد نفربهم بگن کار بدی نکردم تا یکم از عذاب وجدانم کم بشه اصلا چیز خوبی نیست و بعضی وقتا هم نتیجه برعکس میده یعنی انقدر یه کار رو جدی میگیرم که یه دفعه وسطش دلمو میزنه و دیگه با بیحوصلگی تمومش میکنم که خب معلومه نتیجه خوبی نمیده ....دیروز دلم برای خودم و شوشو خیلی سوخت چون هیچ کس نبود یکم لوسمون کنه وبهمون برسه... من هم که همش خواب بودم طفلی دلم برای اون بیشتر سوخت با وجوداینکه مریض بود هم هوای منو داشت هم نشسته بود درس میخوند
**********
تو جریان انتخابات آمریکا من هم مثل همه قضیه رو از تلویزیون دنبال میکردم و منتظر بودم ببینم بلاخره کی برنده میشه.من یه شوهر خاله دارم که از قضا آمریکاییه و از خانواده خیلی مذهبی.چند روز پیش باهاش تلفنی حرف میزدم بهش گفتم من از کری خوشم نمیاد چون خیلی زشته که با جدیت گفت انتخابش هم برای آمریکا زشتتره!!!از اونجایی که اونها هم تو سینسیناتی(مرکز ایالت اوهایو)زندگی میکنن برام خیلی جالب بود بدونم بالاخره نتیجه انتخابات تو این ایالت چی میشه...شوهر خاله من معتقده که دموکراتها اساس زندگی خانوادگی و پایبندی به مذهب رو از بین بردن این هم بگم که این شوهر خاله جان ما خودش هم پزشکه هم آرشیتکت و همه خواهر برادراش هم یا تو کاخ سفید کار میکنن یا پزشکن ویکیشون هم قاضی (باورتون میشه نه تا خواهر برادرن).منظورم اینه که از خانواده های درست و حسابی آمریکا هستن وهمه تحصیلکرده و خب عقیده دارن هرج و مرج،ناامنی و بی بندوباری تو آمریکا به خاطر اینه که اساس خانواده بهم خورده ...وقتی خوب نگاه میکنم میبینم دقیقا همون طور به قضیه نگاه میکنن که خانواده های مذهبی ما نگاه میکنن یعنی تو ایران هم هنوز بیشتر افراد ریشه مذهبی دارن و باور کنین ته دلشون به آخوندها و روحانی بودنشون اعتقاد دارن..البته با توجه به درصد ها تو این انتخابات آمریکا معلوم میشه تعداد افراد مذهبی و کسایی که دموکراتترن تو آمریکا تقریبا برابره و اگه تاثیر کار بن لادن رو در نظر بگیریم که باعث شد بوش برنده بشه میشه گفت شاید دموکراتها بیشترن....اما من مطمینم تو ایران اگه یه آمار واقعی گرفته بشه میبینیم که شاید تعداد طرفداران دموکراسی یا آزادی به شکل دموکراتش به سی درصد هم نرسه بنابراین حکومت مذهبی ایران هنوز طرفداران خودش رو داره و شاید یکسری رو به خاطر مشکلات اقتصادی یا مدل حکومتداری به اعتراض در آورده اما فعلا بهترین گزینه اکثرمردمه...یکی از چیزهایی که برام جالب بود اکثر ایالتهایی که شهرهای بزرگ توش بود وجمعیت شهر نشینش بیشتر بود به دموکراتها رای دادن من اینطوری نتیجه گرفتم که توی روستا ها یا شهر های کوچیکتر مردم مذهبی تر و فيودال تر هستن و برای همین به بوش رای دادن در عوض شهریها دموکراتترن .آیا این هم شبیه ایران خودمون نیست؟
یه مقاله روزنامه شرق داره که به نظرم جالب اومدو گفتم بذارم اینجا اگه کسی دوست داشت بخونه
**********
نتیجه اینکه داشتن همسر خوب در هنگام سرما خوردگی،درس خوندن،تنهایی و....خیلی نعمت بزرگیه و خانواده هم تو ایران هم تو آمریکا خیلی مهمه
پ.ن:دوستانی که در پرشین بلاگ عضویت دارن من مدتی هست که هر چی میخوام براتون کامنت بنویسم نمیشه یعنی پیغام میده که به خاطر شلوغی خط امکانش نیست ...همه نظراتم رو دستم مونده لطفا منو راهنمایی کنین



آخر هفته

چند وقتی بود که آخر هفته ها وقت میکردم هم به کارهای خونه برسم و هم اینکه یه استراحت حسابی بکنم و يه دل سیر لم بدم جلوی تلویزیون و بی خیال فیلم ببینم ..تو چند هفته پیش سه تا سیزن از سکس اند سیتی رو دیدم (یکی به من بگه چه جوری میشه تو یه متن هم فارسی هم انگلیسی نوشت بدون اینکه نوشته ها بازی در بیارن و جابجا بشن!!!!)ولی این هفته نشد درست استراحت بکنم اول که شنبه گزارش به سنسی داشتیم و تا ظهر طول کشید بعد هم که از جمعه فستیوال دانشگاه بود و ما هم شنبه با شوشو رفتیم فیلم تروی(این فارسی نوشتن اسم فیلمها دیگه آخرشه)دیدیم(البته این تو ایران که فیلمها از لحظه نمایش توخونه همه هست پزی نداره) وبعدشم طبق معمول تمام برنامه های ژاپنی که همش بخور بخوره کلی چیزهای خوشمزه خوردیم و تا شب هم موندیم دانشگاه..به این ترتیب کارهای خونه همش موند برای یکشنبه و در نتیجه نشد یه خستگی درکنیم....و حالا هم که روز دوشنبه و اول هفته است یه سر دردی گرفتم که خدا نصیب نکنه به شدت هم گشنمه و تا افطار هم یه دو ساعتی مونده یکی به من بگه حالا تو روزه نگیری نمیشه و حقیقت اینه که من که هیچ وقت دین و ایمان درست و حسابی نداشتم یعنی تا حالا دو روز پشت هم نماز نخوندم و اصلا به کل هنوز نتونستم فلسفه نماز خوندن رو به این شکل درک کنم و من هم تا چیزی رو باور نداشته باشم یا یه دلیل برام وجود نداشته باشه کاری رو انجام نمیدم اینه که رابطه ام رو با خدا یه جور دیگه تعریف کردم و ازش هم لذت میبرمو خلاصه نماز خوندن تعطیله امابه روزه اعتقاد دارم چون هم واقعا یه دوره برای تمرین خودنگهداریه که فکر میکنم به من برای قویتر کردن اراده ام کمک کرده وهم اینکه بد نیست آدم یاد گشنه ها بکنه وآخر سر اینکه یکم لاغر شدن هم بد نیست
********
همینجورکه داشتم قسمت بالا رو مینوشتم يه آقای خوشتیپ وکاملا بی مو(این تو ژاپنی ها واقعا عجیبه) اومده بود اینجا و داشت در مورد شرکتشون برای بچه ها توضیح میداد اما من چون دیدم خیلی حرفاشو نمیفهمم نرفتم ببینم چی میگه تا اینکه استاد خودشون تشریف آوردن اینجا و دیدن من مثل بچه یتیمها نشستم یه گوشه و شروع کرد به اون آقاهه گفتن که باید به انگلیسی هم توضیح بدی .و اون بدبخت هم مثل همه ژاپنی ها که تا بهشون میگی انگلیسی حرف بزن از خجالت آب میشن تا بنا گوش سرخ شد و گفت که نمیتونه البته بعدا تو حرفاش گفت که یکی از شرایط استخدام شدن تو شرکتشون مهارت تو انگلیسیه!!!!هر چند وقت یه بار ما از این ویزیتورها داریم که برای تبلیغ شرکتهاشون میان و هدفشون هم اینه که فارغ التحصیل ها رو برای کار تو شرکتشون دعوت کنن...فکر کنم کمبود نیروی کار و جوون از حالا برای اینا معضل شده ..چون ژاپن جمعیت پیرش خیلی زیاده و خب همشون هم از خدمات اجتماعی برخوردارن یعنی یه عده خیلی زیادی بدون کار کردن کلی مزایا میگیرن وکلی هم عمر میکنن که این رو باید جمعیت کم جوون با کارشون جبران کنن که داره کم کم تبدیل به یه مشکل اقتصادی میشه
********
علی تمدن یه مسابقه طنزتو وبلاگش راه انداخته که بد نیست بهش یه سری بزنیدو اگه دوست داشتید و استعداد طنز نویسی هم داشتید توش شرکت کنید
*******
این آقا بی مو یه بسته بزرگ شیرینی هم آورده که تا پاشو گذاشت بیرون بچه ها ریختن سرش ببینن چیه . انگار خوشمزه است(اویشی سو) .من هم یه تیکه برداشتم که برای افطار بخورم .حالا فهمیدید چرا برای من روضه لازمه