<$BlogRSDUrl$>



online-->

از پنج‌شنبه شب چنان پادرد و کمر دردی شبها میگیرم که هر نیم ساعت یه باز از شدت درد از خواب میپرم.(به روی خودم نمیارم اما مال اضافه وزنه...)
برای همین جمعه نتونستم بیام دانشگاه. امروز که اومدم قیافه دانشگاه به کل عوض شده. همه جا سبز و پر از گل اون هم به فاصله سه روز.
عجیبه هیچ وقت تغییر طبیعت رو انقدر سریع ندیده بودم!!!
**********
دارم یه فایل درست میکنم برای پرزنتیشن هفته بعد. همینجوری که فایلهای قبلی رو چک میکردم برای پیدا کردن یه سری از گرافها، دقت کردم دیدم تمام پس ضمینه پاورپینتهام رو آبی انتخاب کردم.
تازگی ها خیلی دقت میکنم به رنگ چیزهایی که ناخودآگاه انتخاب کردم. اکثرشون از طیف آبی هستند.
عجیبه باوجود اینکه رنگ مورد علاقه من قرمزه. شاید هم هنوز خودم و سلیقه هام رو خوب نمیشناسم!!!
**********
من اگه اینو اینجا ننویسم میمیرم.
این شوشوی من از وقتی به گروه سالاری من های ژاپنی پیوسته، همه دلخوشیش یکشنبه هاست که بتونه یه استراحت حسابی بکنه.
از اونجایی که من مغزم کرم تمیز کاری داره و صد البته دیگه نمیتونم مثل قبل از بارداری از درودیوار آویزون بشم برای تمیز کردن سوراخ سنبه های خونه؛ دیروز تمام مدت شوشو در امر خیر خونه تکونی بهم کمک کرد. البته کمک که نه چون بیشتر کارهای سخت رو اون انجام داد.
میدونم خودش هیچ اعتقاد و تفاهمی در مورد اون چیزهایی که من میگفتم باید تمیز بشه نداشت اما فقط جهت رفع کرمهای مغز من این همه عذاب رو به جون خرید..
امروز صبح عین خلها دور خونه راه میرفتم و از دیدن برق تمیزی خونه دلم قنج میرفت..
شوشو جونم مرسی. دیگه خونه برای اومدن مهمون کوچولو آماده است والبته برای اومدن مهمونهای ایران.