<$BlogRSDUrl$>



online-->

حرفهای مگو 


یه وقتایی یه حرفایی تو گلوی آدم گیر میکنه. دلت میخواد گوش شنوایی باشه و بشینی اون حرفهای دلت رو هی بگی و بگی اما اون گوش پیدا نمیشه. شاید هم از قضاوت شدن از طرف آشناهات میترسی. اینجور حرفها رو به آدمهایی که دوست یا آشنات هستند با همه صمیمیتی که هست نمیتونی بگی ولی شاید بشه با کسایی که کمتر تورو از نزدیک میشناسند حرف بزنی.
حالا اگه وبلاگ داشته باشی میتونی بعد از کلی کلنجار رفتن با خودت اون حرفها رو بزنی.
ولی نمیدونی چه جوری اون حرفها رو بگی که منظورت درست برداشت بشه. که دیگران در موردت قضاوت نکنند. که حرفت رو بفهمند همون جوری که هست. که راهنماییت کنند.
نباید خودسانسوری کنی. نباید شاخ و برگ اضافی بدی. باید هر چیزی رو همونجوری که بهش فکر میکنی بگی؛ حتی اگه حدس بزنی حرفت پر از ایراد و خطاست. اینجوری راحتتر میفهمی کجای استدلالت اشکال داره کجای فکرت غلطه.
فقط میمونه با خودت به توافق برسی که اون حرفها رو بزنی یه جواریی بخش خصوصی ذهنت رو بریزی بیرون. یه جورعریان شدن.