<$BlogRSDUrl$>



online-->

برخورد از نوع ایرانی1 


فرودگاه ناریتا
اولین حس قرار گرفتن در جمع ایرانی وقتی شروع میشه که تو صف تحویل بار ایستادی. بدون استثنا همه اضافه بار دارند و هر کدوم از مسافرها چیزی حدود نیم ساعت وقت صرف چونه زدن با مامورین تحویل بار میکنند. آخر سر هم مجبور میشن جلوی همه مسافرها دل و روده چمدونشون رو بریزند بیرون و نصف بارشون رو به کارتون و ساک دستی منتقل کنند.
غیر از من و شوشو و یه دختر تنهای دیگه که بهش میخوره دانشجو باشه، همه مسافرهای ایرانی از تیپ کارگرهایی هستند که چند سال پیش ژاپن اومدند و الان همراه زن ژاپنی شون، که معمولن سه برابر خودشون سن دارند، و چند تا بچه، برای تعطیلات به ایران میرند.
نصف هواپیما هم شمامل چینی هایی هست که تو پکن پیاده میشند و جاشون رو به مسافرهای ایرانی میدند.
خیلی از مسافرهای ایرانی مشکل مهاجرتی دارند و دارند با یه آقایی که انگار خیلی خرش میره و همه کاره پرواز و سفارت و ... هست بحث میکنند.
خانوم ژاپنیه مسیول تحویل بار به خاطر باردار بودن من یه جای خالی به ما میده که البته اون هم تو پکن پر میشه. البته از شانس خوب ما یه مهندس چینی که خیلی هم مودبه کنارمون میشینه. (قابل توجه ایرانیهایی که همیشه چینی ها رو مسخره میکنند)
پروازمون طبق معمول تاخیر داره.
هواپیما 1
تو هواپیما بعد از اینکه علامت کمربندها... خاموش میشه سریع پشتی صندلیم رو میدم عقب که بعد از هفت- هشت ساعت معطلی و دو ساعت سر پا وایسادن برای تحویل بار یکم کمرم صاف بشه و از دردش خلاص بشم.
یه دفعه صندلی با شدت برمیگرده سر جاش و میخوره تو کمرم. فکر میکنم صندلی خرابه. دوباره با زور بیشتر صندلی رو به عقب میدم که یه دفعه باصدای جیغ یه آقایی از پشت سرم از جا میپرم که هی چرا صندلی رو میدی عقب من سرم روشه !!!!!
سعی میکنم به آقاهه بفهمونم صندلی جلویی برای سر گذاشتن نیست و اگه میخواد استراحت کنه باید اون هم صندلیش رو بده عقب. شوشو هم با متانت همیشگیش سعی داره به آقاهه بگه که رفتارش درست نیست اما بی فایده است.
چیزی به نام درک متقابل وجود نداره...
هواپیما 2
تو چین یه مسافری سوار میشه. از قرار یکی از مسافرهای ژاپن وسایلش رو توی قسمت اون گذاشته.
این آقاهه با عصبانیت و به صورت کاملن بدوی وسایل رو روی سر مسافر قبلی پرت میکنه و شروع میکنه به ناسزا گفتن.
یاد ژاپنها میفتم و تعظیم کردن و عذرخواهی کردنشون اینجور مواقع...
هواپیما3
یه خانومی با دو تا بچه اش تو ردیف کنار ما نشستند. گویا از اعضای سفارتند توی چین. آقاشون هم با بقیه آقایون از ما بهترون جلوی هواپیما نشستند.
مامانه با پسر بچهه( تقریبن 10 ساله) سر یه چیزی دارن کل کل میکنند.
از اینجای صحبتشون صدای هر دو تبدیل به جیغ میشه.
...
مامانه: غلط میکنی اگه گوش نکنی
پسره: خودت غلط میکنی
مامانه: میزنم پدرت رو در میارم ها
پسره: به بابام میگم اون هم تو رو بزنه؛ بکشتت
مامانه: بابات غلط کرده
پسره: خودت غلط کردی
...
کار به جای باریک میکشه
یاد بچه های کوچولوی ژاپنی میفتم که عین بچه اردک دنبال پدر مادرشون راه میفتند و همه جا همراه پدرو مادر هستند، و مامان و باباهاشون که با صبر و حوصله بهشون ذره ذره بودن تو اجتماع رو یاد میدند.

ادامه دارد...


خیابان ولی عصر