<$BlogRSDUrl$>



online-->

روزمرگی 


من که سر در نیاوردم چه جوری میشه از صبح تا شب یه هدفون به گوش باشه و آهنگهای هیپ هاپ رو با بلندترین صدای ممکن گوش داد و با همون وضعیت به خواب عمیق هم رفت.
این پسره بغل دستی من الان چنان خوابیه که انگار وسط بهشت خوابیده. البته درستش اینه که وسط دیسکو خوابیده!
من جدن موندم با این آهنگها که بیشتر خواب از سر آدم میپره.
انقدر هم صدای موزیکش بلنده که من هم همیشه بی نصیب نمیمونم.
بد هم نیست من اگه به خودم باشه که از این آهنگها گوش نمیدم، اینجوری مثل جوونهای امروزی" آپ تو دیت" میمونم!
**********
پریشب خواب کاندولیزا رایس رو میدیدم! انقدر تو خواب از مصاحبت باهاش لذت بردم که وقتی بیدار شدم حیفم اومد چرا بیشتر نبود.
بهش گفتم من فکر میکنم شما "نامبر وان" هستید در مورد مسایل دنیا.
بهم گفت شاید این طور باشه اما همش به خاطر اینه که من هفده!!! تا زبان بلدم و هنوز هم دارم یاد میگیرم!
رمز موفقیتم دونستن زبانهای مختلفه.
بعد هم دفترچه یادداشتش رو بهم نشون داد و گفت ببین من هر روز از ساعت پنج تا شش وقت زبان خوندن دارم.!
تعجب نکیند من با همه هنرپیشه ها و سیاستمدارها و هر چی آدم معروف تو دنیا هست تو خواب معاشرت دارم.
**********
بالاخره امروز این پسره زیر دستم فارغ التحصیل میشه. البته دقیقش هفته دیگه است اما امروز تزش رو تحویل میده. و هفته دیگه دفاعیه.
پدر خودش و من رو در آورد تا کارش رو تموم کنه فقط هم به خاطر اینکه از اول به حرف من گوش نداد و هر کاری پروفسور گفت کرد. و صد البته تا جایی که میشد زیر کار در رفت.
همون اول بهش گفتم ببین من میدونم تو باید آخر سر چه کاری تحویل بدی، انقدر وقت خودت رو با کارهای بی خودی هدر نده.
حالا به حرفم رسید. البته به قیمت جونی که از من و خودش گرفت.
مثلن من سه ساله دارم با این استاد کار میکنم میدونم باید چی کار کرد.
آخ که من امروز چه نفسی بکشم.
**********
دیشب ساعت ده شب شوشو از سر کار اومد دنبالم و بعد از خوردن یه ساندویچ سر راه، برگشتیم خونه.
فکر کنم دلش برام سوخته بود بهم میگفت درست که تموم شد یه سال استراحت کن بعد دنبال کار بگرد.
هر چند من آدم بشو نیستم و تو خونه بند نمیشم اما آی حال کردم از این حرفش.
**********
و من همچنان دارم هیپ هاپ گوش میدم....