<$BlogRSDUrl$>



online-->

بعد از سه روز 


بعد از سه روز ازخونه در اومدم. یعنی دیگه بیشتر نیمشد تو خونه موند.همین چند روز هم دلم گرفت ازاینکه محدود شده بودم به دو تا اتاق فسقلی و یه آشپزخونه که از بس سرده یخچال برای سه چهار ماهی روشن نمیشه.
حالا امروز نوبت شوشو بود که کارش به بیمارستان بکشه. اما طفلی چون اون روزی که من تب داشتم نرفت سر کار امروز مجبور شد با همه حال خرابیش بره.
بعد از بیمارستان عین فشنگ خودم رو رسوندم به کلاس بعد از ظهرم که خدارو شکر امروز جلسه آخرش بود.حالا بعد از کلاس اومدم ببینم این پسره که زیر دست منه تا کجا پایان نامه اش رو پیش برده عین ماست وا رفته. من نمیدونم هر چی از آدم بی حال لجم میگیره خدا هم هی آدم بی حال نصیبم میکنه. بهش میگم خب فایلت رو بده ببینم دیتا ها درسته یا نه میگه مگه باید فایل درست کنم. میخواستم سرش داد بزنم میگم مگه من برات هفته پیش نگفتم باید فایل درست کنی میگه آهان یادم رفت میگم خب پس میخواهی چی تو پایان نامه ات بذاری برگشته لبخند تحویل میده. حالا از دو ساعت پیش که برای بار دهم توضیح دادم چی کار باید بکنه گذاشته رفته بیرون الان برگشته میبینم رفته برای خودش عصرانه خریده و الان هم مشغول خوردنه. یکی نیست به من بگه حرص این یکی رو نخور. فقط بدیش اینه که اینجا وقتی چند نفر تیمی با هم کار میکنن هر اشکالی که پیش بیاد اون تیم همگی مسیولند.اینه که نیمشه بی خیالش شد.
این سه روز که من نبودم محض رضای خدا فقط سه صفحه پایان نامه نوشته که اون هم پر از غلطه. دو هفته دیگه بیشتر وقت نداره هیچ تکونی هم به خودش نمیده. تصمیم گرفتم اگه سال دیگه خواست تنبل بازی در بیاره یه جوری دو دره اش کنم. نمیتونم به استادم هم چیزی بگم چون به هر حال این ژاپنیه و خونش از من رنگی تره حتی اگه من صد برابر این کار کنم یا بالا دستش باشم.