$BlogRSDUrl$>
یک صبح خوبامروز از اون روزهای خوبه. صبح با سرو صدای شوشو بیدار شدم. زودتر ازوقتی که ساعت رو تنظیم کرده بودیم برای بیدار شدن. برای همین کلی وقت اضافی داشتیم تا باشوشو در حالی که تا گردن زیر پتو از سرما قایم شدیم حرف بزنیم. و چه صحبتی شیرین تر از برنامه ریزی برای مسافرت به ایران که شاید اگه برنامه مون جور بشه بتونیم برای شب عید ایران باشیم. البته هنوز خیلی اینجا کار داریم به خصوص که بعد از عید قراره اسباب کشی هم بکنیم و یه سری تغییرات دیگه. اما خدا خدا میکنیم همه چی خوب پیش بره و بتونیم امسال بعد از چهار تا عید ، سال نورو کنار خونواده ها ایران باشیم. بعد از کلی خیال بافی به این نتیجه رسیدیم که گشنه مون شده و البته که دلمون صبحانه بیرون میخواد. برای همین سریع کارها رو انجام دادیم از خونه زدیم بیرون. وای که چقدر هوا عالیه. از اون بارون ها که اگه برف پاکن ماشین رو نزنی ماشین زیر قطره های بارون گم میشه. انگار رادیو ژاپن هم فهمیده بود که تو این هوا یه موزیک کلاسیک بیشتر مزه میده. رفتیم یکی از این مغازه های شبانه روزی دو تا ساندویچ با آب میوه گرفتیم. که خیلی چسبید. بعد هم شوشو منو رسوند دانشگاه و خودش هم رفت که به برنامه کار صبحش برسه. امروز بعد از مدتها که صبحها مدرسه داشتم تونستم زودتر بیام دانشگاه و کلی از خنکی صبح دانشگاه که با این بارون خوشگلتر هم شده بود حال کنم. اردکهای پدر سوخته و خوشگل دانشگاه هم مشغول آبتنی تو برکه وسط محوطه بودن. کلی چسبید دیدنشون اول صبحی. الان هنوز هیچ کس اینجا نیومده و من تو لب تنهام. یه ماگ گنده چایی سیب برا خودم ریختم و دارم با گرماش تو دستم کیف میکنم. فکر کنم الان بیشتر ایرانی ها و خیلی از مردم دیگه دنیا هنوز خوابند. این عکس برکه دانشگاهه که من بهار پارسال گرفتم.
|