$BlogRSDUrl$>
زلزله...امروزصبح اول وقت گزارش به استاد داشتم. همین که از در اتاقش وارد شدم گفت که صبح اخبار اعلام کرد تو ایران یه زلزله بالای 5 ریشتری اومده. تو خبر داری یانه؟ آقا(شاید هم خانوم) منو میگی قلبم ریخت تا بیاد بقیه خبر رو بگه. میگم استاد کجای ایران بوده؟ میگه من نمیدونم اسم شهرش چی بود. اما باید جایی باشه که ساختمون هاش محکم باشند چون با اینکه زلزله بزرگی بوده اما فقط هشت نفر کشته شدند. چون زلزله اون دفعه تو ایران زیاد کشته داد. منم گیج مونده بودم یعنی کجا بوده. بعد اومدم اخبار رو خوندم دیدیم قشم بوده. استاد گفته وقتی خبر رو خوندی برام بنویس که دلیل اینکه تلفات انقدر کم بوده چیه. حالا من هم بین احساس وطن دوستی و آبروداری و گفتن حقیقت گیر کردم. روم نمیشه بگم که ربطی به ایمن بودن خونه ها نداره و به خاطر زیادی قدیمی بودن ساختمونهاست که آمار تلفات ناشی از آوار انقدر پایینه. شاید ندونید نگاه از سر حقارت خارجی ها وقتی مجبوری یه سری حقایق در مورد ایران روبهشون بگی چقدر تحملش سخته. در حاشیه : دلم برای استادم خیلی سوخت. طفلی یه بیست سالی هست که هپاتیت داره و حالا حالش دوباره بد شده. الان داره درمان میکنه اما هر بار میبینمش از دفعه قبل زردتر و لاغرتر شده. طفلی امروز میگفت اگه اینجا زلزله بیاد و من یه وقت معلول بشم زنم ترجیح میده که من بمیرم تا اینکه بخواد یه عمرازم مراقبت کنه. فکر کنم یعنی اینکه زنش از مریض بودن شوهره خسته شده. حال میکنید چه غیبتی از زن استادم میکنم!
|