<$BlogRSDUrl$>



online-->

یک روز خانه داری...

امروز از خواب که بیدار شدم دیدم دانشگاه برو نیستم. یه جورایی تحمل جو لب و میز و کامپیوترم رو نداشتم. فکر کردم چی از این بهتر که یه روز متفاوت داشته باشم.
صبح بعد از اینکه شوشو رفت یه دفعه تصمیم گرفتم امروز مثل یه زن خونه دار روزم رو بگذرونم.همون موقع قبل از اینکه عذاب وجدان بیاد سراغم و پشیمونم کنه زنگ زدم دانشگاه و گفتم امروز نمیتونم بیام.
اول بدون عجله و با خیال آسوده ملافه ها رو عوض کردم .آی حال میده وقتی ملافه رختخوابها تمیزهستند.
بعد موهامو رنگ کردم که اثرات رنگ مسخره شرابیی که چند هفته پیش زده بودم، پاک بشه.آی حال میده وقتی با یه رنگ مو کلی چهره ات عوض میشه.
بعد از یه دوش مثل همه خانومهای خانه دارژاپنی( شاید هم ایرانی) رفتم خرید برای ناهار.توفروشگاهی که ازش خرید میکنیم یکی از خانومهای مالزیایی که شوهرش دانشجو هست رو دیدم که با بچه اش که تازه بدنیا اومده (پنج ماهش بود اما من خبر نداشتم)اومده بودند خرید.همراهش یکی از دختر های دانشجو هم بود که وقتی دیدم اون موقع صبح اون هم داره خرید میکنه و نرفته دانشگاه یکم از عذاب وجدانم کم شد.
اومدم خونه و یه خوراک مرغ درست وحسابی زعفرونی با برنج درست کردم.(یه قرن بود هوس پلو کرده بودم و وقت نیمکردم یه غذای پلویی درست کنم.)
وقتی غذا آماده شد یادم اومد شوشو موبایل نداره تا من بهش خبر بدم بیاد خونه .برای همین با دوچرخه رفتم رستورانی که حدس میزدم میره ناهار بخوره.تو پارکینگ اونجا پیداش کردم.باید چهره اش رو میدیدین چقدر شکفته شد وقتی فهمید امروز غذای خونگی داریم .
سر ناهار بهش میگم شوشو این مردهای بازاری که وضع مالیشون خوبه و در قید وبند تحصیل کرده بودن زن نیستند خیلی حال میکنند زن خونه داردارند ها.همش غذاهای خوشمزه خونگی میخورند و همه چیزشون هم روبراهه .زنشون هم همش مو رنگ کرده و جینگول مستون براشون خودش رو درست میکنه.بهش گفتم من اگه مرد بودم شاید از همین زنها میگرفتم.(لطفن فمینیستهای عزیز از این لحن عصبانی نشید مثلن من یه مرد بازاری هستم دیگه!!!)
بعد از غذا و یکم استراحت و چایی رفتیم باشوشو برای فردا هم خرید کردیم .خرید که تموم شد شوشو منو دعوت کرد کافی شاپ باهم یه قهوه بخوریم.
عصر هم که اومدیم خونه هنوز کلی وقت داشتم که نشستم یه دل سیر زبان ژاپنی خوندم به تلافی همه وقتهایی که میخوام بخونم اما دیگه مغزم یاری نمیکنه.
تا شب که الان باشه هم فیلم دیدیم، شام خوردیم، میوه خوردیم و همه این کارها رو در کمال آرامش و سر فرصت انجام دادیم.نه مثل آدمهای بدبخت که میخوان همه کاری بکنند و وقت هم ندارند.
خلاصه خیلی امروز زن خونه دارشدن بهم چسبید.
این بود خاطره من از یک روز خانه دارشدن.