<$BlogRSDUrl$>



online-->

داستان وبلاگنویسی من...

رسمه همه تو پستهای اولیشون یا یه گوشه ای اون کنارهای وبلاگ دلیل بلاگر شدنشون رو مینویسند تا همه دستشون بیاد با چه موجودی طرف هستند و اصلن دغدغه های این موجود چی هست.اما من به خاطر اینکه کامنت دونی رو باز کردم تصمیم گرفتم امروز این مطلب رو بنویسم.
من هم مثل خیلی ها اول وبلاگخون بودم و بعد وبلاگ نویس.داستان وبلاگ خونیم هم از اینجا شروع شد که وقتی اومدم ژاپن به یه شهر کوچیک اومده بودم و از اون فضای شهر بزرگی مثل تهران که همه زندگیم اونجا بودم دور شدم . اون موقع هم تنها اومده بودم چون به فاصله سه هفته از نامزدیم با شوشو اومدم اینجا و شوشو بعد از شش ماه اومد پیشم. یه جورایی خیلی بهم سخت میگذشت بخصوص که من ایران رو در بهترین دورانی که داشتم ترک کردم.چون هم کار خوبی داشتم و تو کارم هم تازه پست گرفته بودم که مجبور به استعفا شدم هم اینکه تازه دوران شیرین نامزدیم شروع شده بود که اون هم خیلی کوتاه بود و بقیه اش همش به چت کردن به فاصله یک قاره میگذشت.
این بود که خیلی احساس تنهایی میکردم و نصف تنهاییم رو با خوندن وبلاگها پر میکردم.مثل این میموند که یه سری آدم که من از روحیاتشون خبر دارم دارند کنار من زندگی میکنند و خوندن وبلاگهاشون یا بهتره بگم وبلاگهاتون منو میبرد به حال و هوا و آدمهایی که ازش دور شده بودم.
بعد از دو سال وبلاگخونی تصمیم گرفتم با شروع سی سالگیم من هم از روزمره گی هام بنویسم.اوایل فکر میکردم تنها چیزهایی که میتونم ازشون بنویسم مربوط میشه به اتفاقاتی که اینجا برای من یا شوشو میفته.اما بعدن که به لطف یه سری از دوستهام بیشتر تو جریانات وبلاگستان قرار گرفتم از هر مسیله ای که به ذهنم میرسید مینوشتم.کاری که همین الان هم دارم میکنم.
حقیقت اینه که هر وبلاگی فقط یه جنبه خیلی کوچیک از نویسنده اش رو نشون میده. و من همیشه فکر میکنم بلاگر ها نمیتونند تمام خودشون رو تو نوشته هاشون نشون بدند.برای همینه که زیاد از روی نوشته هاش افراد سعی در شناختنشون ندارم چون مطمینم جنبه های خوب وبد دیگه ای هم دارند که اینجا بروز نمیکنه.
در مورد خودم هم تو اینجا یه بخش خیلی کوچیکی از من فرصت ابراز وجود داره.خیلی وقتها تصمیم گرفتم مدل نوشتنم رو عوض کنم.یا خیلی وقتها که تصمیم گرفتم مثل خیلی ها از تخصصم بنویسم .یا اینکه از خاطرات گذشته ام.اما تا الان همینی که اینجا بودم از همش بیشتر به خودم میچسبه .شاید هم روزی مسیر اینجا رو عوض کنم و یه مدل دیگه بنویسم.
چیزی که اولش اصلن بهش فکر نمیکردم این بود که اینجا میتونم دوستانی پیدا کنم که منو تو لحظه های زندگیشون شریک میکنند یا خودشون تو فکر و زندگی من شریک میشند.این جنبه از بلاگر شدن رو بهش فکر نکرده بودم و کلن به این هدف وبلاگ نویس نشدم .اما این اتفاق افتاد و من هم خیلی خوشحالم که با همه دوری فیزیکی کلی دوست تو همه دنیا دارم که فکر ها و گرفتاریهای مختلف دارند.و منو تویه بخشی از زندگیهاشون وارد کردند.
علت اینکه کامنتدونی رو بسته بودم این بود که بعد از چند وقت که از وبلاگ نویسیم گذشت احساس کردم یه عده کامنتودنی وبلاگها رو به جولانگاه و محلی برای مخ زنی یا چت اشتباه گرفتند.تو بقیه وبلاگها هم هنوز میبینم که طرف وقتی میاد کامنت میذاره اصلن هدفش نظر دادن در مورد مطلب نوشته شده نیست.یا اینکه اگه بخواد نظر هم بده نمیتونه خودش رو کنترل کنه و با فحاشی عقده هاشو میریزه بیرون.هر کسی یه خط قرمزهایی برای خودش داره برای من هم یکیش اینه که هم هیچ وقت به خودم اجازه نمیدم به کسی بی ادبی کنم و اجازه هم نمیدم کسی بهم توهین کنه. انقدر زندگی کردم که بدونم باید خیلی راحت این آدمها رو IGNORE کرد..من نه وقتشو دارم نه حوصله سر و کله زدن با اینجور آدمها
یه علت دیگه اش هم این بود که دوست نداشتم نظر دیگران تو نحوه نوشتنم تاثیر بذاره.چون تازه کار بودن باعث میشه که تو بیش از اندازه به نظر دیگران اهمیت بدی و این تو رو از اون چیزی که واقعن میخواهی ممکنه دور کنه.
اما بستن کامنتدونی باعث شد رابطه ام با خیلی از دوستان خوبم محدود بشه. و من از دونستن نظراتشون یا حال و احواپرسی هاشون محروم بشم.
اما فکر میکنم الان انقدر اینجا قوام اومده و من هم انقدراینجا جا افتادم که میتونم بی خیاله قسمت بد قضیه بشم .
به هر حال هر سیستمی یه مقدار نویز هم داره که غیر قابله چشم پوشیه فقط باید باهاش ساخت و سعی کرد به حداقلش رسوند و عاقلانه نیست که یه پروژه رو به خاطر نویزها ازش گذشت .تمام مطالعات علمی به همین شکل بوده و هر کشف یا تکنولوژیی بعد از کلی ممارست به سرانجام رسیده.
دیدید بلدم با این زبان هم بنویسم حالا هی منو دست کم بگیرید.
ببخشید اگه روده درازی کردم اما نوشتن این حرفها برای خودم لازم بود.برای شما رو نمیدونم