<$BlogRSDUrl$>



online-->

پرچونگی...
چند شب پیش از ساعت یازده و بیست دقیقه تا دوازده، شوشو یه برگه کاغذ دستش بود که چهار تا چیز از توش بخونه اما من یک ریز حرف زدم و نذاشتم بدبخت یه کلمه هم تو مغزش بره.البته این فقط یه شیفت سخنرانی روزانه ام بود.
از مشکلات داشتن یه زن پرچونه که هیچ هم صحبتی هم دور و برش نیست یکیش همینه که بیچاره میشید از شنیدن حرفها و تحلیلهای تکراری .