$BlogRSDUrl$>
افسانه شخصی...ا سال اول راهنمایی سر کلاس علوم برای چندمین بار دیدم وقتی خودکار بیکم رو با یه زاویه خاصی دستم میگیرم یه نوار باریک شبیه رنگین کمان رو دفترم میفته...خدا میدونه چقدر دچار هیجان شده بودم که یه چیز تازه کشف کردم.همون موقع شاهکارم رو به معلم علوممون نشون دادم و بهش گقتم ببینید من میتونم با خودکارم رنگین کمان درست کنم.اون هم برام یه جوری که شیر فهم بشم علتش رو توضیح داد.اون موقع ها من خیلی بچه خر خون بودم و تمام زندگیم به درس خوندن میگذشت نه مثل حالا یا وقتی تو ایران دانشگاه میرفتم که فقط وقتی اوضاع بیخ پیدا میکنه یاد درس میکنم.ا
این جریان گذشت تا سال دوم دبیرستان که بخش نور رو تو فیزیک خوندیم و من کلی باهاش حال کردم.بعدشم تو دانشگاه کلی واحد مرتبط به نور خوندیم که همشون جالب بود بخصوص واحد آزمایشگاه اپتیک .با وجود اینکه وسایل محدود بود و به ما هم خیلی اجازه جولان نمیدادن اما باز هم همینکه میشد مثلا هولوگرافی رو از نزدیک دید خیلی باارزش بود.همین به من کمک کرد که وقتی اولین بار از من خواستن اینجا یه ارایه کار از کارهایی تو ایران انجام بدم(ارایه کار ترجمه خوبی برای پرزنتیشن هست ؟) من هم راجع به همون هولوگرافی حرف زدم (هولوگرافی همون تصویربرداری سه بعدی هست مثل عکس برگردونهایی که با تعییر زاویه شکلش عوض میشه)ا الان هم پروژه ای که دارم روش کار میکنم ترکیبی از اپتیک و حرارته و من کلی چیز در مورد انرژی و نور و تشعشع در جریانش یاد گرفتم.ا همه اینها رو گفتم که بگم همیشه احساس میکنم یه نیروی درونی باعث شده تمام اینها کنار هم قرار بگیره تا من ناخواسته در جریان یاد گیری چیزی قرار بگیرم که تو بچگی یکی از بیشترین لذتها رو از دیدن و کشفش بردم.من عمیقا به سرنوشت اعتقاد دارم اما فکر میکنم اون چیزهایی که ما از ته دلمون میخواهیم به صورت ناخوداآگاه ما رو به سمت سرنوشتمون میبره.درسته که خیلی مسایل تو زندگی آدم تاثیر گذار و تعیین کننده هست اما وقتی به خواسته ای عمیقا باور داشته باشی حتما در جریان رسیدن بهش قرار میگیری انگار یه جورهایی تمام انرژی دنیاآدم رو به سمت رسیدن به خواسته ها یا به قول کیمیاگر قصه کوییلو:افسانه شخصی میبرند.ا |