<$BlogRSDUrl$>



online-->

...
امسال از همون اولش هی داره اتفاقات بد پشت سر هم می افته.اومدم اینجا بنویسم بلکه سبک بشم اما فایده ای نداره.
امسال سه تا تصادف برای خانواده ما پیش اومد که تو هیچ کدومش هم مقصر نبودند.اول پسر خاله شوشو که یه پسر بیست ساله است .انقدر حالش بد بود که وقتی بردمونش بیمارستان دکترها قطع امید میکنند و میگند فایده ای نداره اما خدا خواست و بعد از سه چهار روز برگشت.چی به سر مادرش و بقیه خانواده اومد بماند.
یک ماه و نیم پیش دختر و پسر عموی شوشو ،هر دو حدودهای بیست و پنج سال، تو خیابون سعادت آباد داشتند قدم میزدند که یه پسر جوون زد بهشون.هر دو رفتند تو کما .دختره بعد از سه هفته برگشت ولی پسره تا هفته پیش تو کما بود.حالا هم نمیتونه حرف بزنه.طفلی قرار بوده یه هفته بعد از تصادفش برای ادامه تحصیل بره آلمان ولی حالا تو بیمارستانه و همه خدا خدا میکنن که دوباره بتونم قدرت تکلمش رو بدست بیاره.
اما از همه بدتر خبری بود که دیشب مامان بهم داد.دختر و پسر یکی از عمه های من تو اصفهان سوار یه تاکسی بودند .یارو با سرعت میرفته که یه کامیون بدون توقف از فرعی به اصلی میاد و میره روی ماشین.راننده و پسر عمه ام که جلوی ماشین بودند درجا میمیرند .پسر هفده ساله.دختر عمه ام و سه تادختری که عقب بودند وضعشون وخیمه و الان تو بیمارستان الزهرای اصفهان هستند.دختر عمه ام دو سال از من بزرگتره و پزشکه.
یه جورایی من عاشق فامیل پدریم هستم.همشون مهربونند از اون فامیلهایی که همیشه داشتنشون عین یه گنج زنده میمونند.بعد از فوت پدرم حتی رابطه ما بیشتر هم شده و انقدر همه عمه و عمو هامو دوست دارم که قابل توصیف نیست.بچه هاشون برام مثل خواهر برادرند .از بچگی با هم بزرگ شدیم همه با هم تو یه رده سنی هستیم به فاصله یکی دو سال .اما حالا اون پسر کوچیکه که عزیز دردونه عمه ام بود رفته.دختر عمه ام که این همه خاطره با هم داریم تو کماست و دکترها میگن فقط یه معجزه میتونه برش گردونه.
دیشب تا صبح همه خاطرات تو ذهنم زنده میشد بعد یه دفعه تصویر صحنه تصادف میومد تو ذهنم.دارم دیوونه میشم کاش ایران بودم کاش کنار بقیه بودم اما اینجا هیچ کاری نمیتونم بکنم.
هر کی اینجارو میخونه خواهش میکنم اگه به دعا اعتقاد دارید برای این دختر دعا کنید.
دلم اندازه یه دنیا گرفته.
**********
از دوشنبه دوره کار آموزی من شروع میشه .باید از صبح تا شب برم .شرکتی که قراره برم تو یه شهر دیگه است.شاید وقت نکنم یه مدت اینجا بنویسم .با این اتفاقاتی که داره پشت سر هم پیش میاد دل و حوصله نشستن پشت کامپیوتر رو هم خیلی ندارم.هر وقت تونستم باز مینویسم.
*********
اين شمارش معكوس براي اعدام زني است كه به او مي گوييم ميم.عين چون ‏آبرو برايش مهم است. ‏ یه کلیک رو سر این لینک بزنید.باور دارید که هنوز هم میشه با هم یه کارهایی کرد؟
********
پریروز اینجا یک ساله شد.از اینکه مینویسم خوشحالم . خوشحالم که اینجا دوستانی دارم و شاید یه سری که دشمن نسستند اما خیلی هم از نوشته هام خوششون نمیاد.به هر حال همین حضور برام با ارزشه.حضور خودم و شماهایی که اینجا رو میخونید برام خیلی خیلی با ارزشه.ممنون که این مدت به اینجا سر زدید.
*********
داشت یادم میرفت
من نه پدر دارم نه پدر شوهر نه پدر بزرگ.جای همشون خالیه.
ولی
روز پدر رو به همه بابا های وبلاگستان و همه پدر های ایرانی تبریک میگم.
دلم برای بابای مهربون خودم تنگ شده خیلی زیاد